شب های دراز بی سحر مانده
شب های بلند آرزومندی
شب های سیاه مانده در آغاز...
پ.ن: و السلام علی من سمع فوعی!
شب های دراز بی سحر مانده
شب های بلند آرزومندی
شب های سیاه مانده در آغاز...
پ.ن: و السلام علی من سمع فوعی!
دل،
همیشه می فهمد،
که آیا عشق می ورزد یا نه...
همیشه...
و همیشه آنچه را که بدان عشق می ورزد،
در خود نگاه می دارد...
و هرگز به کلمات آلوده اش نمی کند...
پ.ن : از اینکه حالا شریف بهانه ای شده است برای
این های دون و آن های زبون ، راحت بگویم:
شکایتی نیست دیگر جز اینکه ای کاش
روز اول که پا به دانشگاه گذاشتم چنین میشد!
نه این روزهای به شماره افتاده ی معکوس...
روی خیلی ها را دیگر نمی خواهم ببینم...خیلی ها!
کاش از اول اینطور می شد که حالا خجالت چشمانم
برابر قلب را نبینم!
این می گوید : ظلم دو سویه
آن می گوید : چماق دار و . . .
اینها می گویند: ما نزدیم
آنها می گویند: تدبیر داشتیم
حوصله ام سر می رود...
میان این همهمه یاد آن کارت پستال که سالها پیش
دوستی که ندیده عزیزش می دارم برایم فرستاده بود می افتم ، یک جمله..به همین سادگی :
Real Eyes, Realize, Real Lies
گاه بعضی کلمات همانقدر که حقیقت دارند ،
تلخ و تکان دهنده اند...
وقتی می گفت:
-من فرصتم زیاد نیست...
تمام بدنم می لرزید.
جهان و تمام حوادث و انسانها دور سرم می چرخید.
...والعصر!...ان الانسان لفی خسر!
ببین چگونه غافل و گمراه شده ام!
چگونه در کوران ظاهری دنیا غرق شده ام!
چطور برای جلب تحسین دیگران زندگی ام را تباه کرده ام!
آنچه ما کردیم با خود ، هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
Oscar Wild یک نویسنده ی عادی نبوده ، من معتقدم
از این بینهایت معادله ی مجهول دست کم چندتایی را
لمس کرده است :
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند...
گاهی بعضی اشعار درست اقتضای وقت است...
این شعر را با نفس من بخوانید!
:
در کوله بار غربتم یک دل ،
از روزهای واپسین مانده است
عباس های تشنه لب رفتند،
لب تشنه مشکی بر زمین مانده است
من بودم و او بود و گمنامی ،
نامش چه بود ؟ انگار یادم نیست !
بر شانه های سنگی دیوار ،
نام تو ای عاشق ترین ،مانده ست!
مثل نسیم صبح نخلستان،
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید ،
اما دردل هر چاه
، یک سینه آواز حزین مانده است :
«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
- رفتند اما مهربان بودند-
«رفتیم اگر بار گران .....» ،
آری بار گرانی بر زمین مانده است !
بر شانه ی خونین تان ،
یاران !
یک بار دیگر بوسه خواهم زد!
برشانه خونین تان
عطر تابوت های یاسمین مانده ست
ز آنان برای ما چه می ماند ؟
یک کوله بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشم بارانی ،
تنها همین ، تنها همین مانده است!
علیرضا قزوه