دل آرام



بایگانی

۲۲ مطلب در آبان ۱۳۸۵ ثبت شده است

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

« اگر در صحنه نیستی، هر کجا که می‏خواهی باش»
  اگر در آن‏جا که باید شاهد باشی و حاضر، نیستی!
هر کجا که می‌خواهی باش؛
« چه به شراب نشسته باشی، و چه به نماز ایستاده باشی»
هر دو یکی است!!!
برای استحمار کردن، همیشه تو را به زشتی‏ها دعوت نمی‏کنند
که نفرت زشتی‏ها تو را فراری بدهد و متوجه آن‏جایی کند که باید  متوجه شوی.
گاهی اوقات تو را دعوت می‏کنند به « زیبایی‏ها »، برای کشتن یک حق بزرگ،
حق یک جامعه، یک انسان،
گاه دعوتت می‏کنند که سرگرم یک حق دیگر باشی
و یک حق محق دیگر را می‏کشند. 

علی شریعتی *



* تنها دلم می خواهد در صحنه باشم
که هم به شراب نشسته
و هم به نماز ایستاده ام...

پ.ن : عشقی که به عطر یاس ماند...
پنهان چه کنم که آشکار است...

بعضی وقت ها از شادی دلت می خواهد پرواز کنی
مخصوصا وقتی
هیچ دلیلی ندارد...!
لااقل از آن دلیل ها که همه دارند...

۹ نظر ۰۳ آبان ۸۵ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

* یکی از خوبی هایی که امروز رو من عید
گرفتم این بود که  نماز رو همزمان با
تهران و البته با اختلاف فاز یک رکعت خوندیم.
هر چند دو تا امام جماعت داشتیم
که یکی مجبور شد هی ایده به خرج بده
و اوون یکی فقط کارش تکرار واضحات با صدای بلند بود :دی

- یکی از روزهای فراموش نشدنی من در پاریس...

* اینجا هر وقت معماهای زندگی کم می شود
یا به قول معروف :‌ کنجکاوی خونم می افتد!
مثل دیروز.

مثلا می روم چهار ساعت داخل شهر دوچرخه سواری
( دوچرخه پرانی!)
و بعد از اینکه نیم ساعت رکاب زدم و حسابی
گم شدم...معمای ما آماده اس!
سه ساعت و نیم طول میکشه
خودم رو پیدا کنم(معنای لطیف عرفانی) که به شب نخورم!

* یکی از دوستان ایمیل زده بود و طبق روال معمول
تهمت و بدگویی...البته حس می کنم
خودش هم میدونه که چقدر خلاف واقع نوشته
اما در هر صورت ؛
بعد از تصفیه ی دوستان!
من واقعا اینجا اصلا این چیزا برام مهم نیست...
تازه کمی هم خوبه..
بالاخره یکی به یاد آدم باشه خودش
کلی روحیه اس :دی

* این  رو هم در پاسخ vb نوشتم که
مربوط به نیمه های شب و در حال مطالعه ی درس
سایزمیک ، در کنار پنجره و زیر نور ماه!
هستش و کل شعر در اوون فضا سروده شده:دی

من از این عاشقی گیرم کناره
همش درد و بلا و زهر ماره

تمام روز و شب کارم شده این
بگویندم که هستی هیچ کاره

مرا چشمان تو بیچاره کردند
چه گویم چشم؟ ...بهتر : ماه واره!!!

ندانستم که اقیانوس(!) عشقت
پر از تمساح و مار و سوسماره

بگفتا مادرت روزی که هستی
عصای پیری بابا ، بهاره!

به دل گفتم که حتما مهربانی
نخواهی قلب من را پاره پاره

تو خود دانی که در خوبی و خیرات
نباشد حاجت هیچ استخاره!

پیاده بازگشتم من ز کویت!
اگر چه آمده بودم سواره!

که تف بر آسمان ظلمت ات باد
ستاره
آی ستاره
آی ستاره

 

۵ نظر ۰۲ آبان ۸۵ ، ۰۱:۳۰