باز روز آمد به پایان ، شام دلگیر است و من !
تا سحر سودای آن زلف چو زنجیر است و من!
دیگران سرمست در آغوش جانان خفته اند
آنکه بیدارست هر شب ، مرغ شبگیر است من!
گفته بودم زودتر در راه عشقت جان دهم
بعد از این تا زنده باشم ، عذر تاخیر است و من..
سُبحه و سجاده و مُهری مرتب کرده شیخ
تا چه پیش آید خدایا ...
دام تزویر است و من!
هر گرفتاری کند تدبیر استخلاص خویش
تا گرفتارش شوم ، پیوسته تدبیر است و من...
منعم از کوشش مکن ناصح که آخر میرسم
یا به جانان ، یا به جان...
میدان تقدیر است و من...!
پ.ن : برایم نوشته : بی خیال زندگی ، قلبت را هدر نده!
برایش نوشتم :
روابط عمومی شرکت قلب ایران!