دل آرام



بایگانی

۲۶ مطلب در آذر ۱۳۸۷ ثبت شده است

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

استغفرک استغفار حیا
استغفرک استغفار رجا
استغفرک استغفار انابه
استغفرک استغفار رغبة
استغفرک استغفار رهبة
استغفرک استغفار ایمان
استغفرک استغفار اقرار
استغفرک استغفار اخلاص
استغفرک استغفار تقوی
استغفرک استغفار توکل
استغفرک استغفار ذلة
استغفرک استغفار عامل لک هارب منک الیک..

یا من یسمی بالغفور الرحیم..!

۱ نظر ۱۹ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دوش می گفت به مژگان سیاهت بکشم

یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد  مبر !

۶ نظر ۱۸ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دوش می گفت به مژگان سیاهت بکشم

یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد ببر..



پ.ن :من نمی فهمم. مگر حرفی هم باقی مانده؟

آن شب ها گذشت که با نگاه و واژه مست میشدیم
از تمام زیبایی ها ..
و من می گفتم و می گفتم و باور می کردم و باور می ..
چشمانت برق میزد و لب هایم جان می گرفت و
باز سوار می شدم کلمه ها و
حرف های ساده و هیجان های بی تکلف...

خوبی روزگاز این است که یک جور نمی ماند
خدا را چه دیدی
شاید باز هم توفیق شراب بود
میان این همه محتسب..

خدا را چه دیدی
شاید تو هم مست حرف های من شدی..
و من ادامه ی نگاه خیره ات..

چشمانت را ذخیره کن
برای حرف هایی که دیر یا زود
باز بر می گردند به خلوت شبانه..

دلم از خفاش ها گرفته است
که شب ها مدام
شعار می دهند
و روزها می خوابند و
تکذیب می کنند..

پ.ن : امید قد تو می داشتم ز بخت بلند
نسیم زلف تو می خواستم
ز عمر دراز..

۲ نظر ۱۷ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو...

۷ نظر ۱۳ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و تو چون مروارید ...

۱ نظر ۱۲ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

در کجای این دلتنگ می دهید پروازم؟
پرسه های عصرانه!
ای مدارتان مسدود!



دستم دوباره درد گرفته است
اما خوب می دانم
این ها همه بهانه است.

پ.ن : یک سری کلمات پشت سر هم نوشته ام
با خودکار قرمز.
اسمش را گذاشته ام
«از زبان می»
شوخی نیست. کلمه کلمه اعتراف گرفته ام.

آنها که فکر می کنند شراب
بی بند و باری می کند
اشتباه گرفته اند.
که می در خم ساکت نشسته است.
مرحمت فرموده
به کوزه دست نزنید.

۴ نظر ۱۲ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

« ساحت گور تو
سروستان شد
ای عزیز دل من
تو کدامین سروی؟ .. »


شاخه ی احمق سیب..

۱ نظر ۱۱ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

«نقشی که باران می زند بر خاک
خطی پریشان
از سرگذشت ِ تیره ی ابرست
ابری که سرگردان به کوه و دشت می راند
تا خود کدامین جویبارش خُرد
روزی به دریا بازگردانَد» 

 

این شعر را دوست ندارم .اصلا شعرهایی که
شما خوشتان می آید را من ارتباط برقرار نمی کنم
دلم می خواهد نباشم ..
اصلا این باران و یاییز را نبینم
 این اندوهگین ماه ها ٬آذر ... 

۸ نظر ۱۱ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نه با تو ایم و نه بی تو

چه روزگار بدی...


افسوس که بی تو مردم
آرزوهایم مرد
روزهایم مرد
..
هنوز با لبخندهای تو  کنار نیامده بودم
زود بود که بمیرم
و برای دست های تو
قایق بشوم..

حیف آن ترانه بود
که از انگشت هایت جاری نشد
و حیف من بود
که نمیرم..

دریغا یک ذره شب..

۱ نظر ۱۰ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۸ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

چه بی امان
می شتابد خزان
چه بی فغان
دل
می سپارد جان!



۳ نظر ۰۸ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰