دل آرام



بایگانی

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، کی این آیینه غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیک تر می شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد..

قیصر

 


پ.ن : الحمدلله الذی نور وجه حبیبه..

۴ نظر ۱۴ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

اگر آن صنم
ز ره ستم
پی کشتنم
بنهد قدم
لقد استقام بسیفه
فلقد رضیت بما رضی
..



خوب میدانم..آخرین فرصت است برای نفس های من.
واژه های لعنتی..در من مرده اند.

باید باز هم تو معجزه کنی..
مرده ای مثل من را
حتی پسر مریم هم نمی تواند
برگرداند به زندگی..

۳ نظر ۱۳ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود..

آرزومند را غم جان نیست

آه اگر آرزو به باد رود..




پ.ن : مسیر را کوتاه می کنم تا به دست های تو برسم
و تو درست همان گونه که باید هستی
ولی نه آن زمان که دیگر من هستم..

می دانم جایی گوشه ی همین سفر نشسته ای
تا من یکبار هم که شده
محض رضای خدا
با اسم صدایت کنم
و تو بازگردی
به دفتر کهنه ی آرزوهایم..

۵ نظر ۱۲ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من که بر درد حریصم ، چه کنم درمان را..



پ.ن :

به قول حمید :

«با من حرف بزن..پولشو میدم!»

۷ نظر ۱۰ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من از دست ِ غمت مشکل برم جان

                             ولی دل را تو آسان بردی از من ...

پ.ن :
مدام توی دلم میگم :
مومن به لطف خدا ، اسیر دست خداست..

۳ نظر ۰۹ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

توی فرودگاه قرآن را باز کردم..آیه ی آخر سوره ی
مومنون آمد که :
و قل رب اغفر و ارحم و انت خیرالراحمین..

۵ نظر ۰۶ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت

چهـره ی خندان شمع ، آفت پروانه شد..



تا چند ساعت دیگر باید بروم..
حرفی نیست..

خداحافظ

۰۵ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد..



پ.ن : دلم می خواست شکایت کنم از تو
از این همه چشم به راهی..
خیال می کردم دست های نازنین ات
به دست های کوچک من قد می دهد..
ساده بود دل..
ببین...تمام شد..
این سرنوشت اتاقی تاریک بود
که برای یک روزنه عاشق نور شد..
و از همان شب که چشم های زود باورش
نور را لمس کرد..تاریکی خود را از خاطر برد..
حق داری..نورها همیشه حق دارند
هیچ کس به دل تاریکی ارادت ندارد
اما که گفته اتاق دربسته ای مثل من
دلش به تو خوش نبود؟
چشم هایم گواه..تقدیم تو باد

۸ نظر ۰۴ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر
حواله به تقدیر می کنند..



پ.ن : تو را می سپارم به خواب خوب بعدی..
که باز بی آنکه حرفی باشد
چشمانت خیره شود به واژه های جنون من.
و من از لبخندت جان بگیرم..
باران هم انگار می بارید
درست یادم نیست
محو تو بودم..

۹ نظر ۰۲ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم..



پ.ن : بیش از همه دلم برای تو تنگ می شود
ای رهبر نازنین نگاه های منتظر
و دست های راستین افراشته

«ای که جادوی نامت
جاودانه ست
و
سحر حلال حنجره ات
ابدی..»

شنیدم دعای باران خواندی
برای چشم های ما
تا روشن شود به لحظات نزدیک صبح..

دیشب می خواندم که
« ما برای هر امتی ، گواهی از میانشان قرار می دهیم..
و تو را بر آنان گواه می گیریم »

اشهدک یا مولای..

۰۱ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۳۰