دل آرام



بایگانی

۱۳ مطلب در دی ۱۳۸۸ ثبت شده است

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

پوزخند از چهره اش محو نمیشد
و من سکوت میکردم ..
به خدا یک سطل آشغال آتش زدن
اینقدر خوشحالی ندارد..

آن بزرگوار می گفت :
آقا روزهای عاشورا به اینجا می آید
برای عزاداری..
انگار که دلش می خواهد با مردم ما
محرم را بگذراند..

خدا از شما نگذرد..
که ما را جلوی آقا شرمنده کردید..
خدا از شادی های شما نگذرد..

و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان ..

۰۹ دی ۸۸ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شاعری تشنه ز دریا می گفت
اهل بیت سخنش را
به اسارت بردند...


پ.ن : همان یک شبی که به مجلس رسیدم
ذکر مصیبت زینب (س) بود..
میدانستم که هر چه بخوانند برای چشم های من
کافی است .. که بعضی اسم ها خود مرثیه اند و زاری..

روحانی روشن ضمیر آنجا می گفت :
سه کلمه هست در قرآن که هیچ گاه جمع بسته نشده.
یکی اش «حق» است..یعنی که -حق ها- نداریم.
آن دو تای دیگر یکی «نور» است و دیگری «دین».

پ.ن : این روزها ساکت هستم..و بیشتر می شنوم ..
و مستی ام به نگاه های دور است..که نمی بینم شان.
این روزها پر ام ..پر از روزهای بارانی..پر از اسم هایی که
دوست شان داشته ام..
این روزها سرشارم .. از چشمانی که برای تو ذخیره کرده ام
و از عشق هایی که تازه بعد از مرگ .. جان می گیرند..
و از دست هایی که به موقع
دست هایم را می گیرند..

میدانم..اینجا می آیی و می روی.. و من دیگر آن نیستم که
برایت از زندگی حرفی بیاورم ..
آدم وقتی خودش باشد تنها عاشق زندگی است..
اما وقتی تو همه چیزش باشی..عاشق زندگی و مرگ است..

برایت دلی می فرستم که شبیه هیچ کدام از ترانه های سابقم نیست
هر چند به تک تک لبخندهای تو .. هنوز هم..بسته است ..
گرفته است و خلاصه ی روزگار ، پریشان است.
برایت چشمانی می فرستم
که این روزها هر وقت به آینه می رسد
یاد تو می افتد ..
برایت کلماتی می فرستم .. که در عین دل آوری .. پشیمان است.
و دیگر طاقت مصاف ندارد ..

بگذار دل تو باز هم ببرد ..

۲۰ نظر ۰۷ دی ۸۸ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۵ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ


و لاراقبوا فیک اثاما فی قتلهم اولیائک
و نهبهم رحالک
و انت مقدم فی الهبوات و محتمل للاذیات
قد عجبت من صبرک ملائکة السموات


و تو همچنان گرماگرم نبرد و در دل گرد و غبار
به پیش می تاختی و سختی ها را تحمل می کردی
تا آنجا که فرشتگان آسمان از صبر و استقامت تو
شگفت زده شدند...

و لم یبق لک ناصر
و انت محتسب صابر
تذب عن نسوتک و اولادک
فهویت الی الارض جریحا
تطولت الخیول بحوافرها
و تعولک الطغاه ببواترها


و تو را یاری دیگر نمانده بود
و تو صبورانه همه چیز را به خدا واگذاشتی
و از اهل حرم و فرزندانت دفاع کردی
تا اینکه تو را از اسبت سرنگون ساختند
و با بدنی سراسر جراحت و زخم
بر خاک افتادی
در حالیکه دشمن با اسب هایش
بدن تو را لگدکوب کرد
و آنها با شمشیر به بدن تو
حمله ور شدند..

و الشمر جالس علی صدرک
و مولغ سیفه علی نحرک
قابض علی شیبتک بیده
ذابح لک بمهنده
...


و شمر ملعون بر سینه ی تو نشست
و شمشیر بر گلوی تو نهاد
در حالیکه با دست کثیفش
محاسن شریف تو را گرفته بود
سر از بدنت جدا می کرد ...



السلام علی المقطوع الوتین

سلام بر آنکه شاهرگش بریده شد..

السلام علی المحامی بلا معین

سلام بر آنکه در حمایت از دین تنها ماند

السلام علی الشیب الخضیب

سلام بر آنکه محاسن خود به خون شست..

السلام علی الخدّ التریب

سلام بر آن صورت به خاک افتاده..

السلام علی البدن السلیب

سلام بر آن بدن که لباسش را به غارت بردند

السلام علی الثغر المقروع بالقضیب

سلام بر آن دندان که با چوب خیزران بر آن ضربه زدند


السلام علی الراس المرفوع ..


۱۳ نظر ۰۵ دی ۸۸ ، ۰۰:۳۰