دل آرام



بایگانی

شنبه, ۹ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی..



در تاریکی اتاقم ..
سراج دارد می خواند که :

شب عاشقان بیدل .. چه شب دراز باشد ..

...

۶ نظر ۰۹ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۸ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

قد گلدسته وقاری داره امشب که نگو ..

 


پ.ن : کارم به جایی رسیده است که دیگر دل آرام هم
محرم دردهایم نیست..
خیلی دلم می خواست اینجا برایت بنویسم آقا..
که تو میدانی علت بغض های گاهی شکسته ی
این شب ها و روزهایم را ..

آقا...شما دیدی که ..اینقدر بی قرار است دلم
که وقتی خطیب نماز جمعه
میان این همه غربت
اسم شریف پدرتان را می آورد
اشک در چشمانم حلقه می زند..

تمام این مدت
حق با تمام این اشک ها بود..
این همه سال فکر می کردم
که این بغض ها بی بهانه اند..
نه آقا جان..نه
حالا مدتی است فهمیده ام
که حق با قطره قطره ی این اشک هاست..
..
دستم نمی رسد..
دلم را برایت می فرستم
که از باب الجواد (ع) وارد شود
و سرش را تکیه بدهد به یکی از همان دیوارها
و بخواند :

السلام علیک یا غریب الغربا
السلام علیک یا معین الضعفا
..
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

۰۸ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

اولم یکف ِ بربّک علی کل شیء شهید ..



زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت..

پ.ن : خمار صد شبه دارم..شرابخانه کجاست؟

پ.ن : در سکوت مطلق.. ناگهان شوقی لطیف
دست دلت را می گیرد..
اینقدر بی خبری که نمیدانی از کجاست..

کم کم دارم می فهمم که زندگی را
برای بعضی لحظه ها ساخته اند
..

پ.ن : ربنا افرغ علینا صبرا ..

۱۶ نظر ۰۶ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

السلام علیک یا ابا عبدالله..


آقا ممنونم .. .

۰۵ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

الحمدلله الذی تحبّب الیّ و هو غنیٌ عنّی..

الحمدلله الذی یجیبنی حین انادیه..



الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی
لولا ان هدانا الله ..

پ.ن : خدا مرا به دست های تو ببخشد..
دست هایی که بدون دلیل
درست آن زمان که بی خبر بودم از -خواستن-
دستانم را گرفتند..

پ.ن : من به صدای نازنین تو قول میدهم
تا آخرین نفس
در راه تو باشم..

۰۵ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

و اصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین..

 


راه عشق است این ..

۷ نظر ۰۴ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

جمعه, ۱ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ


« نمک پرورده ی زخمم .. به مرهم احتیاجی نیست...»

۳ نظر ۰۱ آبان ۸۸ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

زین دست که دیدار تو دل می برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را ..



پ.ن :‌ نقل است که وقتی ابرهه برای ویرانی کعبه می آید
ابتدا شتران اهل مکه را غارت می کند.
عبدالمطلب که آن زمان بزرگ مکه بوده ، «دویست» شترش
به دست لشکر ابرهه به یغما گرفته میشود.
بعد ابرهه می فرستد دنبال بزرگان مکه تا بلکه
یه «تفاهمی» حاصل بشه و مجبور نشه کعبه رو خراب کنه..
خلاصه عبدالمطلب را می آورند نزد ابرهه تا فرجام خواهی کند
اما عبدالمطلب فقط از ابرهه می خواهد که
«دویست» شتر او را برگرداند..
ابرهه از اینکه یه چنین آدم «خود فروخته» ای ! بزرگ مکه است
به شگفت می آید..
به او می گوید : تو نمی خواهی از من که کعبه را ویران نسازم؟
عبدالمطلب جواب می دهد که :

ببین!..من صاحب شترانم هستم.
برای حراست از آنان اقدام کردم..
اما در مورد کعبه..
این خانه هم صاحب خودش را دارد!!!
.
.
..

پ.ن : خلاصه این خانه هم صاحب خودش را دارد!
۷ نظر ۳۰ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ
اللهم انی اسئلک حبک
و حب من یحبک..


پ.ن : ...
چطور صدای قدم هایم را نمی شنوی؟
دارم آهسته آهسته تمام میشوم..
خدا مرا به دست های تو ببخشد..
..

پ.ن :‌

"...و کسی چه می داند،
دلی که در بی اوئی مانده است
برق هر نگاهی جانش را می خراشد!...
 که هر چهره ای، نگاهی، طنینی، رنگی...
 در نگاه های او فریاد می زند که او نیست!...."

شریعتی


۳ نظر ۲۸ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۳۰ ق.ظ

با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست
به گلستان شدن و سرو خرامان دیدن!



تمام حرف ایمان یعنی اینکه :
بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین..

پ.ن : ...

از دل آرام گله دارم
که نمی گذارد
حتی اینجا
برایت بنویسم..

حرفی ندارم..
جز بی ادعایی همیشه..
و اینکه هیچ کس را ندیدم
که در صفتی از من بهتر نباشد.
اما تو ..

ای راوی سرگشته ی من!
من صفحه به صفحه
تا آخر این قصه
به دنبال تو
هستم!

۵ نظر ۲۷ مهر ۸۸ ، ۰۱:۳۰