دل آرام



بایگانی

۴۵ مطلب در بهمن ۱۳۸۳ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
اتاق تقریبا تاریک است..
آهنگ «سیاه و سپید» را گذاشته ام..
--شب سردی است و من افسرده--
و به بغض ها می نگرم
که چه  آرام مانند این بلور قلب می شکنند
--راه دوریست و پایی خسته--
حتی دیگر دلم به کورسوی نور مهتاب خوش نیست
--تیرگی هست و چراغی مرده--
چشمانم را می بندم و به خیال خواب میروم..
--میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند  ز من آدمها--
می دانم باید همین نگاه را هم فراموش کنم
محکوم به هجوم اجبار
--سایه ای از سر دیوار گذشت--
                                        --غمی افزود مرا بر غم ها--
۱ نظر ۱۴ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
بیش از این نمی توانم خودم را فریب دهم..
این روزهای دانشگاه را فقط می گذرانم..
دلخوشی هایم هم به زوال میرود.. 
هیچ خیال خوشی نمانده..
احساس آدمی را دارم که تازه از گذشته به آینده آمده
و مدام زیرلب حسرت گذشته را می خورد..
این روزها را فقط می گذرانم..
مثل دفتری که ورق میزنم
پر از نوشته های سیاه که دیگر حوصله ی خواندش را ندارم
نه!
ناشکری نمی کنم..
همین رخوت خسته کننده را از حوادث و آدمها
همین گلایه های گاه و بیگاه
و همین دست های پنهان آشنا
را فرصتی برای شناخت میدانم
مگر نه این است که همه آمده ایم «لتعارفوا»
و وقتی می نگرم
در خود جز جامه ای سیاه نمی یابم
و هر چه از لطفش نصیبم است از سر من زیاده است..
خدایا!
تو من را بهتر از من می شناسی
و من خود را بیش از دیگران می شناسم..
خدایا!
اگر این غم موجب قربت است
و اگر این غربت صفای روح است
خوش دارم که تمام عمر را دردمند و گریان باشم..
خدایا!
اگر عقل من قدرت فهم قدر نعمت های تو را ندارد
مرا یاری کن
با همان دست که هروقت رنجور و پریشان بودم
و قلبم را غصه فرا گرفته بودم
تنها امیدی که داشتم همان بود..
خدایا!
اگر از حوادث زود تاثیر می پذیرم
و اگر ضعف هایم نمی گذارد که اثر
«افوض امری الی الـله..» در کلام و عملم نمایان شود
تو از آن نور آرامش بخش به وجودم گرمای صحبت خاصان درگاهت را عطا کن..
خدایا!
ما جز تو کسی را نداریم
و به هیچ کس جز تو امید و دلبستگی نداریم.
خدایا!
تمام زندگی را بر پایه ی خشنودی تو می خواهیم
و جز آن نه آرزویی داریم و نه چشم روشنی!
خدایا!
مرا یاری کن که پاکبازی و راست بازی عشق را چون آن امام عشق
که هر چه داشت و هر که را داشت بر این شمع روشن نهاد
بیاموزیم..
ای خدای بزرگ..
به روح ما لطف و اشک را چندان عطا کن که از یادت غافل نمانیم..
خدای بزرگ....
۲ نظر ۱۳ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
احساسی است که نمی توان بیان کرد...
شاید نزدیک به حس غریب «ناصرخسرو» آنـگاه که می گوید:

--- بر ما گذشت
نیک و بد امــا
تو  روزگار ،
فکری به حال خویش کن
که این روزگار نیست---


نمیدونم
 خوب یا بد
هر چه که هست
هر چند کوتاه،
مطمئنم در خاطرم می ماند..
۱ نظر ۱۲ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
جمع طفلان شهیدان وطن را اینک

پدری گرم دل از داغ پسر آمده است...
۱ نظر ۱۲ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
الان دیگه خیلی وضع فرق میکنه..هر چند باز میان آسمان و زمین کلبه ی کاغذی کلمات را تکرار میکنم...سنگینی سرسام آور این صدا برای خودم هم دردسر است..
خودخواهی آدمها مرا بدانجا کشانده که با خود سخن گویم..
نه قصد تلافی محبت(!) دوستان را دارم و نه قصد خودآرایی!..
چه اگر حتی این کلمات از سر هوس هم باشد چهار سال کافی است...
دیگر خسته شده ام...
خسته ام از تهمت هایی که تیرگی را نیز شرمنده میکند..
خسته ام از دست گلهای زردی که هر روز پست چی متظاهر محله قبلی مان برایم می فرستد..
خسته ام از خودخواهی آدمهایی که اگر من جای آنان بودم از خود فرار میکردم..
من و تو دیگر وجود ندارد..
تو شاید ولی من اصلا وجود ندارم..
من میان سیل اشک و آهی گرفتارم که جز آن زندگی ام را نسرشته اند..
من آخر خاکی میشوم غمناک و مغرور..
آن زمان خواهی فهمید که هرگز وجود نداشته ام..
به هیچ چیز دنیای مسخره ی تان دلبستگی ندارم...
شادی های دنیا را هرگز به یک دم این غم نمی خواهم/...
------
دارم میرم پابوس عشق!
بی خیال همه چیز..
فعلا نیستم... 
۲ نظر ۰۶ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
...هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فرو کش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم....
۳ نظر ۰۶ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و تو می‌دانی٬
که سکوت
سرشار از حرف‌های ناگفته است
و اعتراف به عشق‌های نهان٬
و اعتراف به عشق‌های نهان٬
و اعتراف به عشق‌های نهان ...

۲ نظر ۰۵ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست..
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش..

۱ نظر ۰۴ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

                                   «خسته ام از دست دلهایی چنین
                                   پیش پا افتاده تر از خار و خس
                                   ای خوشا!
                                   ای خوشا دلهای دور از دسترس..»
به خدا قسم وقتی بعضی خبرها را میشنوم چنان اندوه عمیقی در قلبم خانه میکند که تو گویی نفس هایم به آهستگی آرزوی مرگ میکنند..به خدا قسم از آنان که رفتند خجالت میکشم و بر آنان که ماندند و ساکتند بیمناکم...که
«آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند»
چقدر تکرار تاریخ تلخ است..و تیرگی دلهای ناپاک نمایان!
چقدر کلام امام حسین(َع) به ذهن نزدیک است که:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم..
مردم برده ی دنیا هستند...دین بازیچه ی زبان آنهاست..
و چقدر دستهای خائن و ضعیف، چیره!
حاجی فیروز های خندان و سیاه چهره..نفس های پلید و ضعیف که نمی توان گفت محتاج تنفرند یا ترحم!...
«و خور القناة و خطل الرای..»۱
خدایگان اندیشه های تیره و نارسایند...
دل می سپارم به جادوی سخن زینب(س) آنجا که کاخ ویران یزید را می لرزاند:
«والله ما اتقیت غیر الله و لا شکوای الا الله..»
و آنجا که مردم کوفه را به سبب گناهی که حتی در جاهلیت مرتکب نشدند یعنی میهمان کشتن! این چنین خطاب میکند...
«هل فیکم الا الصلف و الشنف...»
آدمهای دروغ پرداز و بلند پرواز
«و ملق الاماء و غمز العداء»
دوست کشنده و دشمن نوازنده!
و شاید سرنوشت هر حقی چنین است که گاهی باطل در خاک او می روید و گاهی شعارحقی میدهد چندان جذاب و دلفریب که دلهای خام و ساده را چون بردگانی نفرت انگیز و درشت خویانی پست به هیجان می افکند..و تب تند به همراهش عرق تند است..و چه سود از پشیمانی..شاید آب رفته به جوی بازگردد اما..ماهی مرده را چه کنیم؟!
«ولبئس المولی و لبئس العشیر
و لبئس لظالمین بدلا..»
نوادگان و دست پروردگان سقف سیاه سقیفه سایه ی کثیف! خود را از سرمان کم نمی کنند..و چه خائنانه و بی شرمانه با دامن آلوده چهره ی خندان حق به خود میگیرند..
..آی مار قهقهه
ای درونت کشته ما را و برونت کشته با آوازه عالم را
-ای فقط آوازه،دیگر هیچ!-
خویشتن را بنگر ببین چونی؟
چیستی،آزار یا آزر؟
یا مهیب خویش خور آذر؟
آی مار قهقهه،هم زشت،هم پستی
همچنان بی رحم و سیری ناپذیری دون..

و بنگر چگونه با سخنان دهشت بار خود با نام دین حق را به زمین میزنند..بنگر چگونه سر را گذاشته و به دم چسبیده اند!..بنگر چگونه فساد و شهوت را مایه شهرت قرار داده اند! و چگونه تباهکاری و فساد را نیکویی و اصلاح و اعاده ی حیثیت می شمرند..
تا کی سکوت باید کرد..
آنجا که فاطمه(س) با دلی خونین چنین از سکوتش میگوید:
صبت علی مصائب لو انها
صبت علی الایام صرن لیالیا
که اگر روز چنین غمی را بر دوش کشد چهره در هم کشیده و از غم خورشیدش غروب میکند..
و بنگر که چه چگونه از خونها برای خود خانه ی زهد و ریا ساختند و چون عنکبوت شعارشان،
کهنه و فریبنده خود را بنده ی دنیای دون پرور کرده اند  و قوت غالبشان قدرت بود...
و وای بر آنان که اینان را یاری کردند:
«ویحهم!
افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی فمالکم کیف تحکمون!»
وای بر آنان که حق را خوار و خفیف کردند..و باطل را یاری کرده تا از او ظلم بینند و هرگز نتوانند از کمند داممش رهایی یابند..و وای از آن روز که سر این سکوت با معنا بنا به ضرورت شکسته میشود که شک ندارم گردنها از شدت شرم خمیده و قامتشان شکسته خواهد شد..
و وای بر آن روز که نیرنگشان رسوا و چهره ی زشتشان نمایان شود..
و وای بر آن روز که کسی را یارای مقابله با حق نیست..
--

۱-نقل به مضمون از حضرت زهرا(س)

۱ نظر ۰۳ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
الهی ما اقربک منی و ما ابعدنی عنک...!

"بهترین چیز نگاهی است که از حادثه عشق تر است.... "
۲ نظر ۰۲ بهمن ۸۳ ، ۰۰:۳۰