آخرین جمله نوشتم :
تنها خداست که دوستانش را تنها نمی گذارد!
-------------------------------------------------------
-------------------------------------------
---------------------------------
----------------------
-----------
-----
گلادیاتور پیر از کودکی اهل تظاهر بود!
همیشه شکست ناپذیر و شاد ، خنده بر لب و مصمم!
میدانی؟
همیشه غم ها را با خودش تقسیم می کرد
بخشی را که نمی توانست تحمل کند ،
می گذاشت ، در دل شب
تنها به تو بگوید!
و بخشی که تحملشان ممکن بود ،
به مرور زمان،
سرباز جوان روزهای گذشته را به همین گلادیاتور پیر تبدیل کرد!
از این روست که تو فکر می کنی
هیچ غصه ای حریفش نمی شود!
گلادیاتور همین است دیگر!
احساسات ندارد!
حالا نوبت تقسیم محبت بود!
غنیمت هر جنگ!
گلادیاتور اهل عدالت نبود!
سربازی را که آیینه ی جوانی خودش بود بیشتر
می نواخت!...اما کسی جرات نداشت اعتراض کند!
آخر میدانی؟
بیشتر اوقات چیزی برای خودش نمی ماند!
همیشه هم برای تصمیم هایش دلیل داشت
می گفت: غنایم مال آنهایی است که ضربه ی شمشیرشان
هنوز اثر دارد!
کسی از یک گلادیاتور پیر جز فداکاری انتظاری ندارد!
شب ها می نشست ،
تمام خواب های سربازانش را مرور می کرد
تا از این طریق یاد جوانی های خویش کند!
و گاهی تاسف می خورد
که هیچ خواب هیچکدامشان حتی ،
شبیه جوانی اش نیست!
گل پرپر ، کجا گیرم سراغت ؟
صدای گریه می آید ز باغت
صدای گریه می آید شب و روز
که می سوزد دل بلبل ز داغت ....