پ.ن ۱: صورت آیینه، زنگار فراموشی گرفت..
پ.ن ۲: جز اندکی،همه بنده ی
شهرت-ثروت یا قدرت هستند....
امروز از تمام کارهای اجرائی استعفا دادم!
چنانم که بوی تعفن رفتار اطرافیان ، مذاقم را
خاکستر نموده...
نمی خواهم قیمت داشته باشم...
هیچ کس نخواهد توانست مرا اجیر کند...
پ.ن ۳: به مرحله ای رسیده ام
که هیچ! (واقعا هیچ!)
جز رضایت او شادم نمیکند..
و هیچ جز محبتش(که هیچ وقت حتی ذره ای لیاقتش را نداشتم)
برای از دست دادن ندارم!
پ.ن ۴: گاهی گمان میکنم این بیان امام حسین (ع)
آخر هدف آفرینش است، نقطه ی انتهای اخلاص:
الهی رضا برضائک
و تسلیما لقضائک
لا معبودی سواک....
و تو میدانی عشق تشنه ی اخلاص است...
او همان است که ندای آزادگی اش اینگونه خلق را
به هراس افکنده که:
"الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم.
یحوطونه ما درت به معایشهم .
فاذا محصو بالبلاء ، قل الدیانون!"
پ.ن ۵ : نمی توانی احساس این لحظاتم را درک کنی...
اینها که نوشتم تنها
مهارت کلمات در تحقیر خودشان بود...
واژه ها در انتقال ، کم وسعت و بی تدبیرند
تو نمی دانی!