دل آرام



بایگانی

۲۴ مطلب در آذر ۱۳۸۵ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شازده کوچولو گفت :
سلام!
فروشنده گفت : سلام!
این فروشنده صاحب قرص هایی بود که تشنگی را بر طرف می کرد.
هفته ای یکدانه از این قرص ها می خوردند و دیگر نیازی به آشامیدن آب نبود!

-اینها را برای چه می فروشی؟
-برای صرفه جویی در وقت!
به این ترتیب هفته ای پنجاه و سه دقیقه صرفه جویی می شود!
-با این پنجاه و سه دقیقه چه می کنند؟
-هر کاری که دلشان بخواهد.

شازده کوچولو با خود گفت :‌
« اگر من پنجاه و سه دقیقه وقت اضافه داشتم
خرامان خرامان به طرف چشمه ای می رفتم ...»

تقدیم به ...

پ.ن : صدای گرمت آغوشی است که دلم را تازه می کند
برای اولین بار بود که اشک را در چشمانت دیدم ...
می خواهم آنقدر در آغوشت گریه کنم که بدانی
حتی یک لحظه یادم نرفت قولی را که با نگاه غم انگیز آخر از من گرفتی!
هر بار که دلم سخت میشد یاد نگاهت می افتادم و روزهایی که
در خواب بودم که میرفتی و در خواب بودم که بر میگشتی 
و همیشه خواب هایم به بوسه ات محتاج ...!
من لیاقت تو را نداشتم...
تو بزرگترین نعمتی بودی که لایقش نبودم !
و تو بزرگترین باری بودی که خداوند بر دوشم نهاد...

چقدر دلم می خواهد دستم را در آخرت هم بگیری! 

۶ نظر ۳۰ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ
درب هواپیما که باز شد
نگاهم به جوانی افتاد با
ته ریش کم و چشمانی درشت
با لباس مقدس سپاه

لبخندش رو که دیدم
انگار همون لحظه ی اول تمام دنیا رو بهم بخشیدن!
۲۹ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

باید خوشحال باشم...نه؟
اما نمی فهمی که بغض گلویم را می فشارد
راه نفس هایم را تنگ کرده
باز هم طبق معمول زندگی ام ،
باز هم دستان کوتاه و صدای ناتوان و پای آبله...
آی ...دریغ از این همه غفلت!

خدایا!
به اندازه ی همه ی دلتنگی هایی که جز با تو
نگفتم ، دستانم خالی است!
خدایا‌!
به لطفت محتاج و به شوقت بوده ام
راهی بساز که بمانم در این خواهش نحیف!
خدایا!
به اندازه ی محبت شب ها
و درد تمام اشک ها
تو را سپاس میگویم که در برابر کوتاهی
و غفلت و اشتباهم راه نعمت را بر من باز نگاه داشتی
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانالله...

آی که دلم تنگ است...
به اندازه ی بغض هر آیه که می خوانم!

۲۸ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

چهره ها با اشک زیبا می شود ...



پ.ن : عشق یعنی...

۲۷ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین یوم الورود...
۲۵ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

«پرید از سر بامم کبوتری که تو بودی
شکست پیش نگاهم ، صنوبری که تو بودی

چه سخت می رود از یاد ، یاوری که تو باشی
چه ساده دادمش از دست ، باوری که تو بودی

هزار مرتبه گفتند و باز تازه و گیـراست
حدیث ِ کهنه ی عشق مکرری که تو بودی....»



پ . ن :‌ اللهم ارزقنا شفاعة الحسین...

۳۱ نظر ۲۵ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد
صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها ،
با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم
چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین
فرهاد رفته باشد

...



لیت شعری این استقرت بک النوی...

همین یک جمله کافی است
تا اوقاتم آشفته شود

گاهی درد تمام وجودت را میگیرد
دلت هم نمی خواهد که کسی بداند
باید همیشه لبخند بزنی
آخر اینجا غصه نشان شکست است!

من هنوز به قلب های پاکی که در راهند امید دارم
هنوز هم برای تو آرزو می فرستم
تا بدانی که هر چه تنها تر باشم بیشتر به یادت هستم!
هنوز هم دست گرم تو رو پیشانی ام حس می کنم
هنوز هم لب هایت برایم ذکر می گویند
هنوز هم همان محمدم
که صدای - هل من ناصر..-ات تمام بدنم را می لرزاند

میدانی
دیروز وقتی این دوست پاک دلم
با صدای خفیف و بدون تظاهر گفت : من عاشق حسینم!
همانجا گریه امانم را برید...

غیرتم سوخت که محبوب جهانی لیکن...

تازه می فهمم چرا از کودکی هر کس می گفت :
این طالب بدم المقتول
بی قرار می شدم...


پ.ن :‌کمی بی قراری لطفا! 

۱۶ نظر ۲۳ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

۱) طبق معمول همیشه حرف بقیه -در مورد من- بر عکس عمل میکنه!
قبل از اینکه بیام همه می گفتن که :مردم اینجا مغرور و از خود راضی هستن
البته من نفی نمی کنم این جمله رو..اما اینجا بهترین دوست های من فرانسوی هستن!

از همون روز اول سعی کردم با عرب هایی که با ما هم کلاس بودن
رابطه ی خوبی داشته باشم...گاهی نمیشه.
از خیلی از رفتارهاشون خوشم نمی آد.
بیشتر از همه کلاس ها رو نمی آن
بیشتر از همه تفریح می کنن!
و بدترین نمره ها رو می گیرن...تازه بعدش هم بیشترین اعتراض و ...
انگار نابغه بودن و استاد خبر نداشته!
 عرب های حوزه ی خلیج فارس ، چندتایی هستن در دانشگاه که دو تاشون
بسیار بچه های خوبی هستن که البته هم رشته نیستیم(اصولا اینطوریه!)

۲) آخر هفته پیش رفتم اسکی!
الان هم کمی پای چپ افگار است اما در عوض خیلی خوب یاد گرفتم!
(البته به معنای حقیقی جور هندوستان و البته دوستان رو هم کشیدم!)
 یه بساطی بود که در یه کلمه : خدام در اومد!!!
در همین حد بگم که اگه یکی اومد در مورد فرنچ تریدیشن باهاتون حرف زد
بدونین دارید بیچاره میشین!
یعنی ممکنه بعد از کلی دعوا و اینا یه اتاق سالم (بدون عناصر مزاحم!)
بهتون بدن و بعدش تازه اتاقتون تبدیل به حموم عمومی بشه!

۳) چند تا چیز  در موزه ی لوور بیشتر از همه توجه من رو به خودش جلب کرد  

الف : نقشه ی ایران در زمان کوروش با اسم خلیج ( بدون ذکر فارس) اومده
و در همون نقشه اسرائیل رو با مرزهای ۱۹۶۹ نشون داده!

ب :‌ در نقشه های جدید اسم خلیج فارس و عربی رو با هم نوشته بوده
که بدون استثناء تمام جاها اسم خلیج عربی توسط هم وطنانمون با ناخن(طبق کارشناسیه یکی از بچه ها! :دی)
کنده شده (البته اخبار می گفت با لاک...ولی دروغه!) که موجب مسرته...
هر چند به نظر کار زشتی می آد اما من که خوشم اومد!

ج: اوون قطعه های گمشده بود که آقای راهنما ۱۲ سال پیش که رفته بودم تخت جمشید
میگفت نتونستیم پیداش کنیم و بعضیش اینجاس!
راست میگه :دی

۴) این روزها بعضی ها بزرگ شده اند انگار
یاد گرفته اند با بزرگترهایشان شوخی کنند
ایرادی نداره اما یادشون باشه که کوچکترها نمی تونن
حرف های بزرگترها رو سانسور کنن!

میگن یکی نذر کرده بوده که اگه کنکور قبول شد
مادرش رو با پای پیاده بفرسته کربلا !

۱۰ نظر ۲۱ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۱۷ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد

از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم همی ستاند و آنم نمی دهد

مُردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد

گفتم روم و به خواب و ببینم جمال دوست...
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد



این عکس رو که دیدم
خیلی دردم اومد
خیلی!

گاهی فکر می کنم
تمام لذت دنیا به یک بوسه تمام است.

نگاه کن!

۱۲ نظر ۱۷ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

اللهی ترددی فی الآثار یعجب بعد المزار
واجمعنی الیک بخدمه توصلنی الیک

و قد لذت بک یا الهی...

متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ...



پ.ن :
هر شبی ، روزی و  هر روز زوالی دارد
شب وصل من و
معشوق مرا آخر نیست

همه دانند که سودا زده ی دلشده را
چاره ، صبر است
ولیکن چه کند
قادر نیست!

ت . پ . ن :‌ باز هم از سعدی!

۲ نظر ۱۶ آذر ۸۵ ، ۰۰:۳۰