بگذریم...
حالا دیگر سایه عشق ما از سر همه تان کم!
نمی دانم تو هم مقصود زیرکانه ی -بامداد- را می فهمی؟
یا همچنان می خواهی ثابت کنی که ...
(چیزی که هیچ وقت ادعایش را من در خود نکردم
ولی تو در خود ثابتش کردی!!)
مقصودش از :
من عشقم را در سال بد یافتم،
که میگوید، مایوس نباش،
من امیدم را در یاس یافتم،
مهتابم را در شب،
عشقم را در سال بد
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم،
گر گرفتم...
پ.ن: من به دنبال یک آغاز ساده ام.
آغازی که همه اش از خود گذشتن باشد...
اصلا برای همین بود که آمدم!
من خودم را نذر امام زاده کرده ام!!
میروم و مثل هزار هزار آدم بهتر از من ،
خودم را گم می کند بین این همه مست...
این همه شور...که تو حتی حرارتش را از دور
هم احساس نمی کنی!
بزرگترین آرزویتان چندان برایم مسخره و
مسخ شدنتان در -یک نام برای خود- چندان چندش آور است
که حتی لحظه ای در کنارتان این بوی تعفن
آرامم نمی گذارد!
دنبال یک آغازم
یک آغاز ساده...خیلی ساده!
مثل خودم!
«هر آغازی، ادامه ایست،
و کتاب حوادث، همیشه از نیمه آن باز می شود.»
آنا شیمبروسکا
پ.ن:شعار هفته:
تو زندگی، هیچ مشکلی نیست که مهم باشه،
اگر هم باشه، مهم نیست.