یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال...
گلبن عیش می دمد ، ساقی گلعذار کو
باد بهار می وزد ، باده ی خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همی دهد ، ولی
گوش سخن شنو کجا ، دیده ی اعتبار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل ، بهر خدا نگار کو...
« تو را از آینه می پرسم
از ذهن های ساده و گلرنگ...
همیشه وقتی منتظر ناممکنم
کودکی هایم باز می گردند...»
هجوم بی امان واژه های تازه است که همصدای بهار
دست نوشته ها ی گذشته را ناجوانمردانه از ذهنم عبور می دهد.
نه اینکه تنهایی این لحظات امانم را بریده باشد ...نه!
هنوز هم همان لبخند ساده ی گذشته ام بر تلخی های تلنبار شده...
هنوز هم :
« نذر لبخند تو می میرم
و تو از من می گذری
به سمت شادمانی های عاریه!
و نامم
کنار لب های تو
مچاله می شود... »
این روزها بیشتر از هر زمان این کلام رسول اکرم(ص) را درک می کنم که
فاذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور!
بهــار ، بی شکوفه باران صدای تو ، بی نگاه تو
برایم هیچ تازگی ندارد!
« در نوروز جنایت عاطفی شدت می گیرند!
و آتش ، دوباره در دل من
کشف می شود...»
« و در تنهایی ، چشمم بشقاب های پر از دشنام را یکی یکی می شمرَد
و نمکدان ها*
زخم نوروزی ام را تبریک می گویند!...»
-------------------------------
پ.ن : از فردا صبح تا آخر هفته حتی پاریس هم نیستم
فکر نکنم اینجایی هم که می روم حتی دسترسی به موبایل داشته باشم.
باورم هم نمی شد که یه روز با چت ! به حمید و وحید نوروز را تبریک بگویم!
به خیلی ها هم فرصت نشد که زنگ بزنم
از همین جا برای بقیه هم نوروز را آرزو می کنم!
پ.ن : متاسفم برای این نوشته ...
و از دل آرام عذر می خواهم که بهارش را اینگونه شروع کردم
اما دلم نمی خواهد حتی در غصه هایم به او دروغ بگویم!
چه فرقی می کند...او که دل مرا می داند!
دلم از دنیا گرفته است
از این روزهایی که بی خبر می آیند و می روند و آدمی را تنها می گذارند!
پ.ن : دلم یاد آن روزها را کرده است که پنج تایی در دل صحرا می رفتیم
و هوای مست کننده ی بهار
و صدای گرم همیشه...
آی چقدر این آهنگ را دوست داشتم
که می گفت :
باد بهاری در دل ها
رونق هستی بخشیده
قطره ی شبنم بر گل ها
مِی شده ، مستی بخشیده
خوش بوَد اکنون مستانه
با تو ره صحرا گیرم
مست طرب چون پروانه
در بر گل ها جا گیرم
« چون پروانه ، جان به هوایت در پرواز...»