از باغ می برند چراغانی ات کنند!
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند!
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند!
فاضل نظری
پ.ن ۱ :
ازش پرسیدم:
شما چه مدت آنجا اقامت داشتین؟
با کمی تامل گفت:
سه سال...نه..نه..ببخشید..۹ سال!!!
پ.ن ۲ :
خوب اگه مرحله ی پیکان و پژو را طی نکرده باشی
و بعد از قاطر یکدفعه سوار بنز بشی
( آن هم از نوع ضد گلوله اش تا مبادا نخبگان ما !!!
شربت شهادت بنوشند)
توقع بیش از این نباید داشت.
اخیرا هم که این جملات را آقای ابطحی از خودشان
متصاعد کرده اند.
احتمالا یک عروسی ملی - مذهبی در پیش است!
--از تمام خزندگان سیاسی و جوجه روشنفکران
مذهبی و عناصر واسطه(!) ی فرهنگی ،
به ویژه شاعران جوان نقطه سرخطی
و متعلقات هالیوودی آنها ،
دعوت به عمل می آید تا با حضور گرم خود محفل گرم ما
را گرم تر نمایند!
باشد که تمام مشکلات سیاسی کشور
شبانه به دست پر توانتان حل شود!--
نمی دانم این آقای ابطحی در مورد توانایی
ذهنی قابل اغماض و یا سیمای دلفروز خودشان
چه برداشتی دارن...اما این جمله ی ناقابل رو از من
قبول کنن که :
اخوی !
با استعداد تر از شما در خیمه شب بازی
و شعبده بازی های سیاسی
خیلی زیادند...شما نماینده ی خوبی واسه
اونها هم نیستی.
جمع کن اخوی!
پ.ن۳ :
هنوز هم از بقایای آن فاجعه قطعه هایی
در روحم مانده است...در نخاع مهربانی ترکش نامردمی ها...
نزدیک نشوید!
طاعون گرفته ام!
به خدا قسم در اولین فرصت
به صورت کاملا آکادمیک و البته دموکراتیک
چنان ضربتی به صورتتان خواهم نواخت
که مانندش را هرگز از حضرت ابوی تان
نوش جان نکرده باشید!
از جلوی چشمم دور شوید
آدمهای بی خاصیت و هرزه و زن باره...