دل آرام



بایگانی

۲۶ مطلب در آذر ۱۳۸۷ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

« اما چه می کنی
دل را
که در بهشت خدا هم
غریب بود... »

 

  

 ۱ : باید از رود گذشت
باید از رود
-اگر چند گل آلود-
گذشت!

 ۲ : تو با ما هستی یا اونها؟
گفتم توی دلم.
خدا کند که با آنها !
 

۳ : پنهان می کنم خودم را .
میان برف حرف ها و جملات.
سعی می کنم نخندم حتی ..

من از تنهایی ممنونم
که آدم ها را در نظرم حقیر کرد
و به من یاد داد
که به هیچ چیز دل نبندم
حتی به تنهایی..

۹ نظر ۲۸ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

زیاده عرضی نیست.
کمتر از آنکه در عدد آید و در حرف بگنجد
دست های ما - هر چند کوتاه- در دست های نورانی ات
و دل های ما - اگر چه تاریک- سر به راه عشقت..

۲۷ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بگیر دستامو حس کن سرد سردم...

۴ نظر ۲۶ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ما به مهر تو دل بستیم

یا علی .. 




« پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد»

۸ نظر ۲۶ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بس که دیوار دلم کوتاه است ،
هر که از کوچه ی تنهایی من می گذرد،
به هوای هوسی هم که شده 

سرکی میکشد و ...
می گذرد!



پ.ن ۱: به قول شاعر :
غم با همه بیگانگی . هر شب به ما سر میزند!

پ.ن ۲ : یه نکته ی شعرهای فرنگی اینه که
زیاد -وصال- و -فراق- نداره..
کلی که بخواد مایه بذاره شاعر ، از -زیبایی- میگه.
اما به هر صورت اون -زیبایی- رو
حق مسلم خودش میدونه..
و «نه» لای شعرش نمیره!

۲ نظر ۲۴ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گز می کند خیابان های «چشم بسته از بَر » را
میان مردمی که حدودا می خر ند
و حدودا می فروشند
در بازار بورس چشم ها و پیشانی ها..

بخار پیشانی ام حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...

حسین پناهی


شب کمی از دل گذشته است
خیال ها همه خوابند
و چشم ها آرزویی ندارند
که برایش بمیرند.

انگشت ها کم حافظه شده اند
و منحنی ها کم یاب..
نقاشی ها
به دیوار ها ساکت اند.
و قلم ها
مثل روز اول
بی دست و پا..

« تنها اندکی خدا می بایست
خدایی که
سخت
نایاب است...»

۰ نظر ۲۳ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

اشک هایم همه تقدیم تو باد
میدانم که تا آخرین نفس و بعد از آن
هر لحظه و همه جا
بی آنکه بفهمم درست..مرا دوست داری
چرا که سال هاست بی آنکه کسی بفهمد درست
تو را دوست دارم..
تو را دوست دارم میان غول های حرف و عدد
و دست های مهربان تو را لمس می کنم
با مژه هایم...این یادگار روزهای رفته.
خدای من ...
باز نزدیک زمستان
دستانم گرم شده است..

۲۳ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ساکت بود.
ولی هنوز آنقدر سرد نبود
مرد دیگر برای خود زمستانی شده بود.

۵ نظر ۲۲ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ز پا افتاده ای در نیمه راهم

نمی دانم از این دنیا چه خواهم..
نمی دانم از این دنیا چه خواهم..
نمی دانم از این دنیا چه خواهم...


شب ها نگاتیو روز شده اند.
یه روز همه چیز مثل اول میشه..
شاید یه شب..

۰ نظر ۲۱ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

به دو چشم تو چو که شوریده تر بخت من است

که به روی تو من آشفته تر از موی تو ام..


تو مپندار کز این در به ملامت بروم

که اگر تیغ زنی..بنده ی بازوی تو ام.

۵ نظر ۲۰ آذر ۸۷ ، ۰۰:۳۰