چهل سال ..
حاشیه رفتم از تبارم.
و دست هایم
دور گردن دریا حلقه نشد..
-از شرابه های روسری مادرم-
سید حسن حسینی
چهل سال ..
حاشیه رفتم از تبارم.
و دست هایم
دور گردن دریا حلقه نشد..
-از شرابه های روسری مادرم-
سید حسن حسینی
فاستقم کما امرت !
هنوز یاد تو مرا چه بی قرار می کند..
پ.ن : رنج می کشم و مدام زخم می خورم
و دردهایم به روز می شوند..
سر کلاس نشسته ام و از همیشه ساکت تر م..
با وجود بغضی که گلویم را گرفته است
دلخوشی نحیفی از درونم می روید که
انگار داری نگاهم می کنی..
و دلم می خواهد چیزی باشم لایق نگاهت.
و دریغ
که خدعتنی الدنیا بغرورها و
نفسی بجنایتها..
پ.ن : ای که مرا خوانده ای..راه نشانم بده..
و بشر الصابرین
الذین اذا اصابتهم مصیبة
قالوا :
انا لله و انا الیه راجعون ..
در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیش ترند..
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند..
پ.ن : الهی ما انا باول من عصاک فتبت علیه..
مناجات التائبین
ای که یک گوشه ی چشمت دل عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد..
...
ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی..
در آرزوی خاک در یار سوختیم...
یادآور ای صبا که نکردی حمایتی ..
پ.ن : چقدر ساده دل بودم و
چقدر به بخشندگی ات دل بسته بودم..
و چقدر به دلبستگی ام دلبسته بودم..
ولی افسوس که
مثل رویاهای کودکی همه گم شدند
در هیاهوی این غم ..
و حالا من درست مثل تقویمی شده ام تکراری
که دست بهارش را
و بهار دستش را
همان ابتدای راه رها کرد..
و لابلای روزها و شب ها گم شد ..
پ.ن : ای نازنین که ..
نگرانم هم از نگاه شما
هم از دیدار گاه گاه شما
چه کنم؟ بوی خار می شنوم
از گل و سبزه و گیاه شما
هق هق تلخ من نمی خواند
با شکرخند و قاه قاه شما
نغمه ای گوشه گیر و محزونم
خارج از شور دستگاه شما..
سید حسن حسینی
پ.ن : .. .
به بغض در گلو پیچیده سوگند !
پ.ن : دارم در خودم غرق می شوم..
به قول سید :
اگر چند قحط گل است و نسیم
به لب گر چه مشکل نفس می رسد
فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ ..چندین قفس می رسد!
پ.ن : درست یادم نیست
تو دست مرا رها کردی
یا من دست خودم را . .
درست یادم نیست..
فقط میدانم وقتی گم می شدم
لابلای جمعیت
آرام و بی هیاهو
دنبالم می گشتی..
میدانم که صدای شکسته ام را می شنوی
و خوب میدانم که نشنیدن گناه من است..
من را پیدا کن..
گم شده ام..
بی خاطره ات..
بگذار سر به سینهی من، تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهی سر در کمند را
بگذار سر به سینهی من تا بگویمت:
اندوه چیست..
عشق کدام است..
غم کجاست..
بگذار تا بگویمت این مرغ خستهجان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست..
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با من ات..
تو، آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانهچین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمهی شراب
بیمار خندههای توام، بیشتر بخند!
خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب!
پ.ن : شاید باور نکنی چند بار این آهنگ را گوش داده ام و
سرم را گذاشته ام روی کتاب..
مگر خیال خوشی از دور به چشم آید
اما افسوس ..
این بیدلی ها دسترنج سرنوشت است..
بی قراری ها برایم مثل همین تک تک ساعت شده است
که اول ها نمی گذاشت بخوابم..
متنفر بود از من..از این شب آرام..
اما بعد ها کم کم با هم رفیق شدیم..
بعدها که خوب خاطرم آمد
تک تک لحظه ها را ..
پ.ن : بگذار ..
من از تو با همه گفتم که گریه بگیرم
من از تو با تو نگفتم که در تو بمیرم...