انت الرحمن و انا المرحوم..
و هل یرحم المرحوم الا الرحمن ..
- گمانم این ،قلب مناجات
امیرالمومنین (روحی له الفداء) است-
~ می دانی ..آدم ها دو دسته اند..
آنها که با خاطرتشان زنده اند.
و آنها که بدون خاطراتشان ..
حالا به قول شاعر :
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتم را بیاور تا بگویم کیستم!
~ غربت چندان در من تاثیر کرده و با من رفیق شده که
در هر جمعی و محفلی که آشنایی می بینم
نا خوش می شوم..
دلم می خواهد گوشه ای بگیرم و اشک هایم را
که هنوز به بند بند دعای توسل بند است
پنهان کنم..
من نمی دانم. کدام یک از آن سیصد نفر
باور می کند این سطرها را .. از من.
ولی من ...
همچنان با خودم همنوا بودم
آنقدر که ترسیدم که دیوانه ام بخوانند..
~ از نگاه ها فرار می کنم.
و تو به من می گویی که وعده ات حتمی است..
و من با چشم های خواب آلوده
تو را دوست دارم.
که تنهایی هایم را مهربان ترینی..
و گریه هایم را
با تمام سختی اش
می بخشی ..
صبر می کنم..فقط به خاطر آنکه
صبر را دوست داری..