بس که پیدا بودی
هیچ کس با خبر از نام و نشان تو نبود
چشمه ای صاف
نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ
نهان در دل مه
...
نگران همه بودی
اما
هیچ کس نگران تو نبود!
« عمران صلاحی»
پ.ن : می خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
آنکس که چو ما نیست در این شهر
کدام است!
پ.ن : گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است!
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است!
¤¤¤¤¤¤
پ.ن : میگه : تقدیر چنین بوده ...
می گویم : باید ازش تقدیر به عمل بیاد!
پ.ن : آفتاب مهربانی!
خاک عالم
بر سر من!
پ.ن : خطی نکش
راهی نرو
حرفی مزن
که بگویند عاشقی!
پ.ن : به قول اخوان :
خانه ات آباد !
ای ویرانی سبز عزیز من!
...
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم...
پ.ن : چقدر این شعر قشنگ است! :
جواب سوال ام تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر
که من پاسخی چون تو می خواستم
مباد آرزویم از این بیشتر
نشستم به بامی که بامی-ش نیست
شگفتا ! دلم می زند باز پر
نفس گیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر !
برآن است شب تا به خوابم کشد
بزن باز بر زخم من نیشتر
دلم جرات اش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق ! او را به دریا ببر!