دل آرام



بایگانی

۵۴ مطلب در آذر ۱۳۸۳ ثبت شده است

شنبه, ۷ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
امتحان عملیات واحد

بحث شیرین Adsorption 

 و آدمهای جالبی که عین Fixed bed ازکنار من رد میشوند!
۰ نظر ۰۷ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۷ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نگاه مبهوت ماه

بر این فاصله ی فرسوده 

نشان قدمهایمان را می سرود

بی تو !
بغضی سنگین
در سینه آسمان
نشسته است...

نمی دانم چرا اینقدر همین کلمات ساده عمیق هستند که بی وقفه بر دل مینشینند..

De tierra lejana  Venimos a verte
Nos sirve de guia La Estrella de Oriente

Estribillo
O brillantestrella que anuncias la aurora No nos falte nunca tu luz bienhechora yen la tierra amor
Gloria en las alturas al Hijo de Dios Gloria en las alturas Al recien nacido que es Rey de los reyes Oro le regalo para ornar sus sienes Estribillo Como es Dios el Nino le regalo incienso Perfume con alma que sube hasta el cielo Estribillo Al Nino del cielo que bajo a la tierra Le regalo mirra que inspira tristerza Estribillo



۳ نظر ۰۷ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۷ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
و ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک ...
 میگویند..چرا می نویسم!..وقت را بیهوده تلف میکنم..برای چه نتیجه ای..اشتباه همین است..من بی انتظار هیچ نتیجه ای مینویسم..و مگر جز این آموخته ایم؟.. که در کردار و گفتار در پی چیزی نگردیم که به چشم بیاید ..آنچه اصل است از دیده  پنهان است ..  تمام اعجاز کویر در آن است که جایی در دلش چشمه ای پنهان دارد .... و تو چه می دانی کویر چیست ..من هم نمی دانستم تا قبل از آنکه قصه های شیرین آن پسرک روستایی با نی لبک کوچکش را نشنیده بودم..نپرس که  هر قصه ای  در هر روایتی به پایانی می رسد و من هزار قصه دیدم بی پایان . که انتهایی نداشت ... که ابتدایی نداشت ...من ایمان دارم به خلوصی که هیچگاه از بین نخواهد رفت..به جاودانگی همه ی پاکی ها هر چند کوچک ایمان دارم.. باشد که این خاک ،  روزی دوباره  ... طنین گامهای عاشقانه ای  را  بر خود حس کند . باشد ... باشد که این خاک روزی عاشقانه در انتظار نگاه مردی باشد . مردانی ...همین است ... همین است که فکر می کنم هنوز باید قصه گفت
بل الرفیق الاعلی
انگار روز ها را تنها با این قرآنهای دم غروب که می پیچد توی هواست اندازه می گیرند . انگار این همه دقت ، این همه سعی در اثبات رفتن روزها همه هیچ بوده است ... دم غروب است و این بار این نامه را خالی از هر لحنی ، از هر طنین صدایی ، این بار  این نامه را ساده ساده می نویسم . مثل تمام چیزها که ساده شروع شد ... مثل تمام چیزها که هیچ کس برای آمدنشان فکری نکرد ، مثل خیلی چیزها که یک روز چشم باز کردیم و دیدیم هستند ... مثل تمام آنها ... مثل تمامشان

 

دانی که مردان مسافر کم شکیبند

هم در زمین هم آسمان ، هر جا غریبند ....

دانی که در غربت سخن ها عاشقانه است
 
این فصل را با من بخوان باقی فسانه است ...


و توکل علی الله..و کفی بالله وکیلا


آه باران..
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما...

۴ نظر ۰۷ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۶ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
دستگاه مختصات کارتزین!
کلاغ پرور ترین (x,y) های دنیا!
منحرف ترین خم های زندگی..
فکر های آشفته و حزین
اثبات قضیه ی گرین!
نقطه های محو عشق..

بردار های امید بر دار میرود..و طناب های ایمان بر مدار تظاهر بسته شده اند..

زوایای عشق و خودخواهی متقابل به رأسند اما مساوی هرگز!


تشابه ایدز و خاله زنکی
هر دو پیدا کردن شریک جرم خیالی توسط متهمین است..

پیوند عمیق
PHD و HIV


روزگار غریبی است برادر!
۱ نظر ۰۶ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۶ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دل خوش سیری چند؟

۲ نظر ۰۶ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
امروز داشتم دست نویس هایم در سالهای قبل را مرتب میکردم..البته خیلی ها رو نمی تونم بنویسم چون کاملا خصوصی اند اما یک برگه دیدم که اسم خیلی از بچه ها توش بود..ماجرا از این قرار بوده که سر کلاس محاسبات دکتر رمضانی ،ناصر یک بیت شعر می نویسد و بقیه ی بچه ها ادامه ی شعر را از زبان خودشان مینویسند..بعضی ابیات زیبایی سروده اند..من نفر دوم در جواب ناصر... این شعر را سروده بودم:
سلام ناصر!
بگو حالت چطور است؟        بگو دستت،سرت،پایت چطور است؟
ببین ناصر!
من از اشعار تو حــالی گرفتم      ولی از خطت اسهــالی گرفتم
به هر بـــاری که استادم بدیدی     من از لبخند او جانی گرفتم!
۱ نظر ۰۵ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
نیمه ی تاریک این اتوبوس..
خط ویژه ای برای بیاد نیاوردنت بود..
 نتوانستم سوار شوم
حتی آن زمان که با تردید گفتی برو!

آرامگاه عشق!
... تو که همواره در حین من اتفاق می افتی!


دیروز باشی یا امروز!
من که میدانم..
قصه ام که تمام شود
فردا نخواهم بود..
افسوس.....

Those who are faithful know
only the pleasures of love
 it is the faithless
who know love's tragedies

Oscar Wilde
۰ نظر ۰۵ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست..
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست
زود باشد
زود باشد که سراغ من تهمت زده را...
از همه شهر بپرسی و ندانند کجاست!

۲ نظر ۰۴ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

خانه خالی است..
شاید بتوان از مجموع ویتامین های غذاهای این روز ها با تقریب خوبی صرف نظر کرد
این روزها چیزی که درست برایم جا افتاده است این است که علی رغم تفاوت های ظاهری خیلی از آدمها شبیه یکدیگرند...شاید به خاطر ایــنه که هر کس دنبال اینه که سریع گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه..این گلیم تیره بختی هاست! 
یعنی اگر من جای سعدی بودم میگفتم:
«بنی آدم عین همدیگرند!»
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک ٬ چو دیوار ایستد در پیش چشمانت ٬

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم ٬ ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟!

من طرفدار سادگی بی حد و حصرم..طرفدار صداقت بی مرز..طرفدار مظلوم بودن...

Hold my breath as I wish for death
Oh please god,wake me
Now the world is gone I’m just one
Oh god,help me hold my breath as I wish for death
Oh please God help me

۲ نظر ۰۴ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
به نظر من شـــام از نون شب هم واجب تره!
۲ نظر ۰۴ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰