دل آرام



بایگانی

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۸۳ ثبت شده است

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون
ابری شود تاریک!

چیزی تو مایه های استالدهیــد!
۱ نظر ۳۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
این منم!
مسافر خسته و کوچک دنیا و دنیای کوچک شما..
این برگ های آخر بوی پاییــزی میدهند..
بوی قصه های ناتمام و غصه های بی پایان ..
عشق هم شاید اتفاقی ساده و طبیعی باشد!
در این تاریکی
هجوم غربت
استاده ام چو شمع..
نترسان ز آتشم!
 

                    I know what conscience is, to begin with. It is not what you told me it was. It is the divinest thing in us. Don't sneer at it, Harry, any more,--at least not before me.
 I want to be good. I can't bear the idea of my soul being hideous

Oscar Wilde
۲ نظر ۳۰ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حتی یادت هم خاطره بود..
تصمیم گرفتم، آبی دریا را به خاطرت به خاطر بسپارم
اما حیف که ابرها مجال درنگ نمی گذارند
و باران ها جدایی می بارند!
تنها در کنار ساحل ایستاده ام
باد خنکی در هوای شرجی می آید
 شهر زیر زمینی هم با دکتر فرهادی دیدنی تر است!
 

۰ نظر ۲۹ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

یـــک آهنگ از خواننده ی ناشناخته ی ایتالیایی..توصیف لحظات سرد و غمناک پاییز...هوای گرفته و باران هایــی که نمی آید..گویا وقت رفتن است..
  Quando sono solo
sogno all orizzonte
e mancan le parole,
Si lo so che non c è luce
in una stanza quando manca il sole,
se non ci sei tu con me, con me.
Su le finestre
mostra a tutti il mio cuore
the hai acceso,
chiudi dentro me
la luce che
hai incontrato per strada
.

این کوچه های زرد حالا دیگر میتوانند بی من بودن را تجربه کنند..دیگر کسی نیمه های شب از غصه سوت نمی زند...حالا میتوانید راحت باشیــــد..قصه ی من تمام میشود و دیگر کابوس هایتان تکرار نخواهد شد..
..مزه ی مرگ را درک میکنم..زیبایی هجوم می آورد..

۱ نظر ۲۶ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
سر درد شدید هم این روز ها دردسر تازه ای شده است..گویا مریض شده ام...این روزها تب دارم  که مهم نیست!..ولی هرگز تاب این روزها را ندارم..تب ۴۰ درجه و تاب ۱۸۰ درجه!
وسط روز از خستگی خوابم برد..خواب دیدم:
خری را که پر میزد
سگی مینوشت
تو هم راست میگفتی!
۱ نظر ۲۶ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
من الاغی دیدم یونجه را می فهمید!
و استادی که حرف هایش را..
۳ نظر ۲۶ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
سلامت را به شنهای گرم ساحل میرسانم!
قول میدهم در لحظات غروب به یادت باشم..
و آنگاه که در تاریکی دریا حس کردم
بی تو هم روزها میگذرد!
فردا خوهم رفت..
سلامت را به تمام نبودن هایت  میرسانم
و با تمام وجود میخوانم:
مرگ در ذهن اقاقی جاریست!
تا تن کاغذ من جان دارد...
با تو از خاطره ها خواهم گفت..
گریه،این گریه اگر بگذارد!
۱ نظر ۲۶ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
این روزها همه ی ورودی ها سینوسی اند!..تابع انتقال، ما را از شما جدا میکند..چیزی شبیه سرنوشت!....مهم این است که بالاخره میرا میشویم...اما برای من که   Gain  غم و اندوه بی شمارم دوستان را نیز کلافه کرده،علاقه ی به ادامه نیست...یک سیستم   open loop ..یعنی برای من پایانی نیست..از آسمان آویزان..نوسان عشق و عقل..هرگز میرا نخواهد شد..بزودی قصه ی من هم تمام میشود..اما من هنوز همان نقطه ی آغازم..نمی توانم بگویم از دست این
عناصر Pure capactive راحت میشوم..شاید آنها راحت شوند..شاید هم ناراحت!..کسی چه میداند!
۰ نظر ۲۵ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
همـــــــــه هست آرزویــــم که ببینـــــم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویــــی!

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
‌سر خــــُم می سلامت، شکند اگر سبویی!
۰ نظر ۲۵ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
ای که بوی باران..
شکفته در هوایت
یاد از آن بهــــاران
که شد خزان به پایت

     شد خزان به پایت
بهار باور من
سایه بان مهرت...
نمانده بر سر من!
۱ نظر ۲۴ آبان ۸۳ ، ۰۰:۳۰