دل آرام



بایگانی

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۸۶ ثبت شده است

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

فناداها من تحتها الا تحزنی قد جعل ربک تحتک سریا...

سوره ی مریم
آیه ی 24



۱. سخت بتونم بگم که ناراحت نیستم!

۲ . سعدی اول از همه گفته :

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیب آنست که بر بنده نمی بخشایی!

بر من از دست تو چندان که جفا می آید
خوش تر و خوبتر اندر نظرم می آیی

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
« چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی...»

و بعد حافظ از راه می رسد و با همین اشاره ی سعدی
مست می شود و دف می گیرد و طوفان به پا می کند که :

ناظر روی تو صاحب نظرآنند ولی
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده ی خود پرده دری نیست که نیست

تا دم شام سر زلف تو هر دم نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

آب چشمم که بر او منت خاکِ در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست!

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست...

۳. اتفاقی این آهنگ -شکرانه- به دستم رسید
از چند روز پیش تا حالا اینقدر گوش داده ام که...

دل تاب تنـهایی ندارد...
باور نکن تنهایـی ات را !

۴. امروز سر کار برای اینکه ابهت فرضی رئیس را درهم بریزم
و بهش بگم که بوق درازی که در آن می دمد زنگار گرفته...
مجبور شدم نیم ساعتی از خودم تعریف کنم!
اما در دلم می گفت :
المسکین ابن المسکین ابن ...

۵. یکی از این بچه های اصیل که همین دیروز برگشت به شهرش لیدز.
می گفت :‌ اسکاتلندی ها از انگلیسی ها متنفر هستند و اینجا به من
خیلی سخت گذشت!
با خنده بهش گفتم :‌باید می اومدی پاریس!
خنده ام را جواب داد که : اونجا که دیگه خیلی بدتره..
من ساکت شدم .
گفت : فکر کنم خیلی از کشورهای دنیا از ما انگلیسی ها متنفر باشن!
گفتم :‌ من در جریان بقیه ی کشورها نیستم
اما کشور خودم رو بهت قول میدم که درست فکر می کنی...

به نظرم فرانسوی ها اصلا اهل این حرف ها نبودند
اما اینجا باید مدام مراقب آدم های اطرافم باشم
و مخصوصا اینکه این جور مسایل در محیط کار بیشتر هم هست...
و همه واسه هم نقشه دارند!

۶. قبلا با هومن که بودم به احترام هومن و اینکه همیشه دلش می خواست
با همه رابطه ی خوبی داشته باشه منم یه سلام و علیک خشک و خالی با خیلی ها داشتم.
هر چند از همین ها هم بیشترین بدی ها رو دیدم.
اما بعد از جدایی از هومن. اینجا که اومدم دلم نمی خواست قیافه ی خیلی ها
جزو دوستان من باشه!
یعنی ترجیح میدادم که اینا هر روز و هر شب به من فحش بدن
که چرا از لیست دوستان حذفمون کرده...
اما دقیقا همین احساس رو نسبت به خیلی ها دارم وقتی ازم تعریف میکنن
و تا یه کاری نکنم که بهم توهین کنن و ... دلم خنک نمی شه!
بالاخره آدم ها مثل هم نیستند.
من بعضی ها رو دشمن خدا می دونم
که دلشون از دوستای خدا خونه!
و با دشمن خدا دوست نمی شم!

۱۲ نظر ۳۱ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

از آب نه ، از مهر آب می گویم...



پ.ن : باور نکن تنهایی ات را ...!

۱۷ نظر ۲۹ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

چه خوش صید دلم کردی...
بنازم چشم مستت را

که کس مرغان وحشی را
از این خوش تر نمی گیرد!




۱. سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است!
البته...
چه سود افسونگری ای دل!
که در دلبر نمی گیرد...

۲. میان گریه می خندم
که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست
لکن
در نمی گیرد!

۳. میگه :
راه ها دو گونه اند :
آنها که می برند و آنها که می آورند!

از شما چه پنهان
به راه هایی رفته ام
که می برند و دگر نمی آورند...!

۴. نه اینکه زیاد سر به راه و معتدل باشم!
نه...من گاهی به شدت تند می روم و گاهی به عمد کند.
دست خودم هم نیست گاهی.
گاهی سیاهم و گاهی سفید. با فلسفه ی خاکستری هم
مخالفم! و به نظرم بدترین رای ممکن رای ممتنع است.
اما :
وقتی می بینم : اینا شیرهای آب سرد و آب داغ شان از هم جداست
و هر کدام ظرف سه ثانیه به انتهای ظرفیت وجودی شان می رسند!
(درست مثل بعضی از دوست های سیاسی خودم!)
و اینقدر داغ یا بی نهایت سرد می شوند که ...

به نظرم تمام گمراهی آدم از اعتماد کاذب ایجاد می شود
مثلا همین اعتمادی که نمی ترسی از اینکه چند دقیقه دیگر...

حالا من آدم عجیبی هستم یا شما که با اطمینان
شیرهای آب گرم و سردتان جداست؟

۳ نظر ۲۸ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

قل للذین کفروا ستغلبون وتحشرون إلى جهنم وبئس المهاد ...

و به آنان بشارت بده که به زودی در دنیا نیز مغلوب می شوند
و به سوی جهنم می روند و ...!



۱. امروز خودم صحبت هایی رو از تلویزیون شنیدم
که تمام حرف های گذشته ام رو ثابت می کنه...
وزیر امور خارجه ی فرانسه در شدیدترین موضع علیه ایران
که من حتی این صراحت رو در مقام های آمریکایی هم ندیدم
صحبت از جنگ با ایران میکنه و اینکه :
دنیا باید برای جنگ با ایران
-در بدترین وضع- آماده شود!

هر چند جای گله از سفیر محترم ایران در فرانسه به خاطر کم اطلاعی در درجه ی نخست
و در درجه ی بعدی به خاطر ترسویی و بزدلی باقی است
(متاسفانه بسیاری امروز در دولت و مجلس و سفیر و ..
صرفا کارکردشان تحمیق آرمان های به حق ماست..)

به نظر می رسد حلقه ی مقابله در حال تکمیل شدن است!
قرمز و سفید و آبی ها صف کشیده اند!
کاش چنین جراتی بکنند...
کاش بدونن خیلی ها هستن که علی رغم تنفر از جنگ و خشونت
لحظه ی مقابله با اونها رو انتظار می کشن!

کاش یک مرد در دولت ایران پیدا شود و جواب بدهد :
ما هم آماده ایم که
در برابر تمام دنیای شما بجنگیم!

۲. آدمهایی که امروز احساس ضعف می کنن از وضع دنیا خبر ندارن!
شاید صحبت های جرج گالوی که نماینده ی پارلمان انگلیسه! برای خیلی ها
کافی باشه. کسی که سی سال در جزییات دقیق ترین اطلاعات دنیاست.
و اون از شرایط حقیقی خبر داره و میدونه که امروز جنگ با ایران
جنگ با یک ملت فقط نیست...

۳.
من هیچ ادعایی ندارم اما با تمام وجود لمس می کنم که زمان
به سرعت سپری میشود و لحظه های موعود با شتاب نزدیک می گردند!
همین!

۲۲ نظر ۲۶ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

بر شاخه ای نشستی و سیبم نمی شوی!
دلتنگ دست های غریبم نمی شوی!

در خوابهای من کسی از راه می رسد
تعبیر خواب های عجیبم نمی شوی!

بیمارم آن چنان که حریفت نمی شوم
بی تابی آن چنان که طبیبم نمی شوی!

دستی شدم که گاه رفیقت نمی شود
سیبی شدی که گاه نصیبم نمی شوی!



۱. علامه طباطبائی می گفت :
اول ، این خداست که توبه می کند!

امام سجاد (ع) در دعای یازدهم صحیفه ی سجادیه می فرمایند:
یا من هو ذکره شرف لذاکرین
.
انما هو ذکرٌ بعد الذکرین...

۲. صبح با صدای ربنا از خواب بلند شدم!
اما هر چقدر فکر کردم ...
اینقدر واضح بود که..
صدا از وسایل من نبود!

رفتم هم اتاقی ام را هم بیدار کردم!
.
اما ..

۳. ربنا آمنا...فاغفرلنا
و ارحمنا..

۴. اینقدر شده که می ترسم از خدا چیزی بخواهم!

۸ نظر ۲۴ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

الهم انی اسئلک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی...


۱. مادرم می گفت : محروم من حرم خیرها...!

۲.
و ما توفیقی الا بالله...

۲۲ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد!



۱. امروز به دوستم می گفتم :
بعضی کتاب ها هستند که نمی دانم دوستشان دارم یا نه!
تنها کاری که می توانم بکنم این است که می گذارم قبل از خواب بخوانمشان!
اگر با صدای زنگ از خواب بیدار شوم دیگر به کتاب نگاه هم نخواهم کرد...
کتاب ها موجودات عجیبی هستند
مثل بعضی آدم ها ... مثل بعضی روزهای زندگی ام.

قرار است تا چند ساعت دیگر پاریس را ترک کنم برای همیشه...
این هم مثل همان کتاب هاست اما فرقش این است که
امیدوارم با صدای زنگ از خواب بلند نشوم!

۲. در این مدت از فرانسوی ها بدی زیاد دیده ام...اما درست بهترین دوستانم
هم خود فرانسوی بوده اند در حالی که هم کلاسی هایم از چهل کشور دنیا
و از قاره های مختلف بودند. دیدید گفتم بعضی کتاب ها را نمی شود...
البته دقیقا همین احساس را در شریف داشتم.
از همکلاسی هایم در شریف هم تلخی زیاد دیدم ،
اما بهترین دوستانم و بخشی از خودم را آنجا جا گذاشتم!
ـ تا آینده....
هر چند هرگز بقیه را مقصر نمی دانستم
من  میان اونها نمی تونستم درک بشم
البته اینجا هم هرگز درک نشدم اما فرقش این بود که اینجا دیگر توقعی نداشتم!

۳. نیکلاس به من می گفت : از اخلاقت بعضی وقت ها خوشم نمی آید!
تو به هر صورت در پاریس زندگی می کنی و
باید خودت رو با ما تطبیق بدی نه اینکه به بقیه ایراد بگیری !
تو باید بدونی که از ایران اومدی و نباید احساس کنی که از فرانسوی ها بیشتری!
به هر صورت تاریخ نشون میده کدوم کشور متمدن تر و بالاتره
 
بهش گفتم : تاریخ هنوز تموم نشده ...

۴. به نظر من نظم مربوط به آدم هاییه که نمی خوان فکر کنن!
بی نظمی خودش یک نظم پیچیده میتونه باشه
به شرطی که آدم هرگز در تمام این مدت یک برگه رو هم گم نکنه...

چیزی که ازش متنفرم اینه که یکی بیاد میزم رو مرتب بکنه!!!

۵. یادم باشه اگه ۱۱ سپتامبر نرفتین انگلیس براتون بگم به عنوان
یک مسلمان معلوم الحال! چه اتفاقاتی ممکنه براتون بیوفته!

۱۹ نظر ۱۹ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از آن عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ...

۳ نظر ۱۸ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

چشم از پی آن باید ، تا چیز عجب بیند
جان از پی آن باید ، تا عیش و طرب بیند

سر از پی آن باید ، تا مست بتی باشد
پا از پی آن باید ، کز یار تعب بیند

بیرون ِ سبب باشد ،‌اسرار و عجائب ها
محجوب بود چشمی‌ ، کو جمله سبب بیند!

عاشق که به صد تهمت ، بدنام شود این سو
چون نوبت وصل آید ، صد نام و لقب بیند

ارزد که برای حج در ریگ و بیابان ها
با شیر شتر سازد ، یغمای عرب بیند!!

بر سنگ سیه حاجی ، زان بوسه زند از دل
کز لعل لب یاری او لذت لب بیند

بر نقد سخن ، جانا !
هین سکه مزن دیگر

آن کس که طلب دارد ،
او کان ذهب بیند...



۱ . یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب

۲. انگار وقت رفتنه...

قرار بود فقط بی قرار من باشی...!

۳. هیچی این روزها بدتر از این جمله نیست که بهم بگی :
« از اینکه می بینم شادی ، خوشحالم! »

یادمه معلم جبر و احتمال می گفت :
بعضی گزاره های منطقی ! به انتفای مقدم صحیح هستن...!

۴. یه کتابی داره ارنست همینگوی به نام True at First Light
که خیلی ماجرای عبرت آموزی داره...!
اینو برای آن دسته از دوستانی می نویسم
که هنوز هم دست از تهمت زدن های سابق برنداشتن...

من برای خودم اینقدر اهمیت قائل نیستم که هر آدم بی اهمیتی که
به من نسبتی بدهد بخواهم جواب بدهم.
اما آخر بی استعدادی ست که با کسی سه سال همنشین باشی
و آخرش دوباره...

وحشی بافقی می گوید :

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
غرض این است
که در قصد تو یاران هستند!

۵. به قول حسین منزوی :

در مسجد عشق رفته بودم به نیاز
گفتند : اذان بگو‌ !
من از او گفتم...

۱۴ نظر ۱۴ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰

دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس!
تو ، بی رخ زرد من ندانم چونی...!




۱. الهی هب لی قلبا یدنیه منک شوقه
و لسانا یرفع الیک صدقه
و نظرا یقربه منک حقه...

۲. چون ما نباشیم مجنون ، که لیلی
غیر از دل ما ، محمل ندارد...

۳. دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است...!

۴. جان ما در دل و ما در پی جان می گردیم
یار در خانه و ما ...

۵.  George Galloway را از مدت ها قبل رصد می کردم!
اما این صحبت اخیرش(نه چندان اخیر البته!) خیلی جالب است
امیدوارم به سرنوشت Robin Cook دچار نشه!

۲ نظر ۱۲ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۳۰