دل آرام



بایگانی

۵ مطلب در بهمن ۱۳۸۹ ثبت شده است

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حرف زیاد است برای گفتن و نگفتن حتی..
می خواستم از پیروزی حق بگویم
که باطل را یکبار برای همیشه شکست داد.
و شیطان را خوار و خفیف کرد..

اما برای دل تو می گویم.
از دل خود..
دلی که به انتظار سرنوشت نشسته
تا برای تو باشد.
انشاء الله..

که ما دستی را که به دست نازنین تو داده ایم
رها نمی کنیم..
به عون الله تعالی.
دست راست و راستین تو برای ما
نشانه است..
تا گم نشویم میان همهمه ی گرگ های آدم ربا .

ما اهل کوفه نیستیم
علی تنها بماند ..

و با حضرت حجت (روحی له الفداء) عهد کرده ایم
که با نایب بر حقش..
تا پای جان می مانیم..
انشاء الله.

اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک..

۸ نظر ۲۲ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام ..



پ.ن : خدایا ..
توی این همهمه ..
در میان این همه بغض
که روی گلویم نشسته
و با هیچ گلوله ی اشکی
نمی پرد ..
و در این تنهایی محض
که با هیچ حرفی و شعری
نمی شکند ..

تو یاورم باش..
خدایا ..
دوستم داشته باش..

حالا که گذشته ام
در بی خبری و غفلت رفته ..
به مهربانی ات قسم ات می دهم
تنهایم نگذار ..
دوستم داشته باش ..
و به من نظر کن ..

خدایا ..
کی تنهایم گذاشته ای ..
که حالا بار اولم باشد..
به خدا می ترسم..
از روزی که صبح شود
و تو از من راضی نباشی ..
و شبی که فرا برسد
و تو از من رویگردان باشی ..

رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی
و علی والدی ..
و ان اعمل صالحا ترضاه
..
و اصلح لی فی ذریتی ..

انی تبت الیک ..
و انی من المسلمین ..
و انی من المسلمین ..
و انی من المسلمین ..

۱۳ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ایران که بودم
بغض ها که سرازیر می شد به گلویم
یک راست می رفتم و
از باب الجواد رد می شدم
و مقابل ضریح آقایم..علی بن موسی الرضا
غصه ها را باز می کردم ..
و آقا که خودش غریب الغرباء است
هر بار سنگ صبور ما می شد ..
و نوازش میکرد زخم ها را
بر چهره ی دلمان ..

ولی حالا ..
دستم از مرهم دست های آقا
کوتاه شده انگار
و بغض ها در گلویم ماندگار ..

از همین جا سلام می کنم
به امام رئوفم ..
السلام علیک یا غریب الغرباء
السلام علیک یا معین الضعفاء
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ..


پ.ن :خدا می داند ..تمام این دو سال
آخر هر مجلس که سلام می دهیم ..
به اسم شما که می رسد آقا .
من به جای سلام گریه می کنم ..

..
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد ..

۱۳ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست..



نکند فراموشم کرده باشی میان این همه روز
که می آیند و گاهی نمی روند حتی ..
میان این همه اتفاق
که دل تو را تنها می گذارد
در لابه لای کلمات..
و گاه احساس می کنی که بغض
روی گلویت اصرار می کند که بماند..
و تو دلت نمی آید رهایش کنی..

من از دستان تو معذرت می خواهم
که ندیدمشان تا بگیرم..
ببخش مرا ..
به عصمت تاریخی ات.
و مهربانی های همیشه ات..


پ.ن : خوب میدانم..آن شب کلمه ای گفتم
که دلت نیامد که تنهایم بگذاری..
نمی دانم چرا آن واژه ها
از یادم رفته است..
که بهانه شوند
برای لبخند های مادرانه ات ..

..

۶ نظر ۰۹ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

زنی عاشق..زنی این گونه عاشق ..
زنی پیغمبر قرآن ناطق ..



حالا درست دو سال از تاریخ آن نامه می گذرد
و سطرهای آن از لابلای خیابان شلوغ
-ولی ساکت شده با مرهم شب-
و همراه با سوز نسیم های بی قرار
به دست تو می رسد..
انگار
نیمه شب بود
و خوابی که آرامش تو را بر هم می زد
و دردی که تنها در کاغذ نفوذ می کرد..
و قلمی که مسافر بود ..
و خوب میدانست که راهش
بی اسم تو تمام نمی شود ..
و نمی خواهد که تمام شود ..

و من
به تو
به همان صدایی که
خواب را به چشم من
نه من..به همه ی
غزل های مومن به واژه های تو
حرام کرد..
سوگند می خورم
که پای اسمت ایستاده ام
و صدایت
تمامم را تکان می دهد..
هنوز
..

۸ نظر ۰۴ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۰