دل آرام



بایگانی

۲۷ مطلب در شهریور ۱۳۸۴ ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
-------------------------
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند...



پ.ن:
ای بی هیچ فاصله!
عشق تو در دلهای ما مستدام باد!

پ.ن: دیدی تمام این دلتنگیهای چهار ساله بیجا نبوده است؟
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسانم باز...

چشمانم را بسته بودم
روبرویم تصویر ماه و گنبد و شبی پر استعاره بود
هیچ گاه چنین آرام نبودم...
کابوس روزهایی که دیگر چنین ساده نتوانم به خود بازگردم،
آزارم میداد..
قدر دقیقه ها را دانستم!
۴ نظر ۳۰ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

"نرسیده به خدا جرم مرا جار زدند!

دو درخت آن طرف باغ مرا دار زدند!

دو درخت آن طرف سایه ی دلتنگی من٬

گریه می کرد کسی در حرم سنگی من...

جرمم این بود که هی تکیه به باران دادم....

بی سبب نیست که از چشم خودم افتادم..

کوه غم بود ولی چند بلا صبر نداشت!..

طاقتِ دیدن خورشیدِ پس ابر (عج)  نداشت"

۱۰ نظر ۲۸ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا
و علی الله
 فلیتوکل المومنون

پ.ن۱: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد..

پ.ن۲:غمناک نباید بود
از طعن حسود ای دل!
شاید که چو وا بینی، خیر تو در این باشد...

پ.ن۳:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
 این شاهد بازاری ، آن پرده نشین باشد..
۳ نظر ۲۷ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۵ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

درباره‌ی مرگ باید مانند عشق سخن گفت.
 با صدایی آرام،
صدایی مجنون.
تنها باید کلمه‌هایی ساده به‌کار برد.
کلمه‌هایی ساده که مناسبِ یگانگی این مرگ باشد،
 کلمه‌هایی ساده مناسبِ ملایمت این عشق ...
«کریستین بوبن»

پ.ن۱: به جای آن نوشته -که با ناداوری-
 آفساید اعلام شد!

پ.ن۲ :این روزها، حتی آینه هم فکرِ ظاهر است....!

پ.ن۳ :بزرگ، مثل همین لحظه‌ها که می‌گذرند....
شبیه لحظه‌ی پرواز از آشیان شده‌ای...

 

۱ نظر ۲۵ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۵ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
من به جمهوری آلاله ارادت دارم....

۷ نظر ۲۵ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بی خیال همه این حرفها رفیق !
مهم این است..
مبتلا به خاک نباید بود!

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند...


۳ نظر ۲۴ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

Nپسری گربه ای داشت
و این تنها چیزی بود که از پدرش
 به ارث برده بود
و از برکت همین گربه بود که پسرک شهردار لندن شد...

فرانتس کافکا

پ.ن: نه پیامی در راه...
نه نسیمی در کوه
میوه ی این باغ
اندوه...اندوه...

سادگی هم دنیایی است برای خودش...
مثل همین پیام های خالی!
یا بعضا اشتباهی!!

۲ نظر ۲۲ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
هیچ کس نیست به جز شب که سیاه است و خموش...
۱ نظر ۲۱ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حالا بگذار هر غبارِ از راه رسیده ای
 در عمقِ خستگی هایِ چشم هایِ ما بنشیند

بگذار جراحتِ عمیقِ تیغِ همین گل هایِ سرخِ مخملیِ خمار رویا
دستِ نوازشِ ما را از پای در آورد ....

یا ایها المدثر 
قم فانذر  وربک فکبر 
وثیابک فطهر
والرجز فاهجر
 ولا تمنن تستکثر 
ولربک فاصبر ....
۲ نظر ۲۰ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
پ.ن ۱: صورت آیینه، زنگار فراموشی گرفت..

پ.ن ۲: جز اندکی،همه بنده ی
شهرت-ثروت یا قدرت هستند....
امروز از تمام کارهای اجرائی استعفا دادم!
 چنانم که بوی تعفن رفتار اطرافیان ، مذاقم را
خاکستر نموده...
نمی خواهم قیمت داشته باشم...
هیچ کس نخواهد توانست مرا اجیر کند...

پ.ن ۳: به مرحله ای رسیده ام
که هیچ! (واقعا هیچ!)
جز رضایت او شادم نمیکند..
و هیچ جز محبتش(که هیچ وقت حتی ذره ای لیاقتش را نداشتم)
برای از دست دادن ندارم!

پ.ن ۴: گاهی گمان میکنم این بیان امام حسین (ع)
آخر هدف آفرینش است، نقطه ی انتهای اخلاص:
الهی رضا برضائک
و تسلیما لقضائک
لا معبودی سواک....
و تو میدانی عشق تشنه ی اخلاص است...
او همان است که ندای آزادگی اش اینگونه خلق را
 به هراس افکنده که:

"الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم.
 یحوطونه ما درت به معایشهم .
فاذا محصو بالبلاء ، قل الدیانون!"

پ.ن ۵ : نمی توانی احساس این لحظاتم را درک کنی...
اینها که نوشتم تنها
مهارت کلمات در تحقیر خودشان بود...
واژه ها در انتقال ، کم وسعت و بی تدبیرند
تو نمی دانی!

۳ نظر ۱۹ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰