دل آرام



بایگانی

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۷ ثبت شده است

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی..


۶ نظر ۳۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ




۱. مدام زمزمه ام شده بود :

یاری اندر کس نمی بینم ، یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد
دوست داران را چه شد...

۲. این چند روز که ایمیل هام رو ندیدم چقدر خوب بود!
چقدر ندیدن ها و نشنیدن ها گاهی دلنشین است..

۸ نظر ۳۰ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گرگی را دیدم که از شکار امروزش راضی بود
و زنی که دامنی گلدار می پوشید و از
مرد های کوچکتر از خودش چشم بر نمی داشت.
و ساعتی که تراشه های دقیق زندگی را ثبت نمی کرد
و گوشی ام که همراه من نبود دیگر...

من حواس پرت شده ام. خودم را جا می گذارم
یک جا و بعد که می آیم پیدا کنم که کجا بوده ام
یادم میرود که کجا هستم.

دلم برای تو میسوزد که مهمان آدم بی عرضه ای مثل من
شده ای و باید ناراحتی های من را ببینی و غصه بخوری.

گاهی چنان جسور و حریصم به زندگی نکردن که
هیچ دستی نمی تواند به زندگی ام بر گرداند.
من به درد این دنیا نمیخورم.
من را ساخته اند که در برزخ ، دردهای تو را بشمارم
و زخمی که روز به روز کاری تر می شود.
صبح ها سر کار می رود و عصر ها خسته اما گشاده تر
باز می گردد. ساعت کاری زخم ها را خدا فقط می داند.
زخم هایی که محض رضای خدا به مرخصی هم نمی روند
برای کسب یک لقمه درد حلال...

۵ نظر ۲۷ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

خوش به حال روزگار...



۱.
دلم تنگ می شود برای صدای دل انگیزی که می خواند:
«جفا ها کشیدم دردا که دیدم
از مهربانان ، نا مهربانی

غمت را نهفتم در سینه اما
با کس نگفتم ، راز نهانی..»

من از نسل مردهای فراموش شده ام
با آوازهایی که جز بر دل نمی نشست
من را حنجره های باریک
که چون اجدادشان
آسان بریده می شدند
نواختند و
گوشه ای شدم
در شور ...
گوشه ای فراموش شده
درست مثل اجدادم.. 

من از نسل مادرهای چشم به راهم
نسل دلگرمی های پر تشویش
نسل از خود گذشتن و از دیگران گسستن -ها-
آدمهایی که خود را
برای خدا می خواستند
و خدا را
برای همه...

۲. ستون میرداماد با خط های قرمز و آبی و دست نوشته هایی
که حالا شاید فرو ریخته در کنجی مهیب از پایتخت.
ــــ حمید ۷/۴/۱۳۷۲
ـــ وحید ۷/۴/۱۳۷۲
==== من ...

آرزوهایی که کوچک و خواستنی ماندند...قد نکشیدند مثل روزهایی که
مدام بالاتر می رفتند...گاهی رنگ خودکارشان عوض می شد.
آرزوهای من مثل همان دست خط ها دوست داشتنی بودند...

حالا دیگر ، نمی ترسم که به کوچکی هایم نگاه کنی
و آرزوهای کوچکم را لبخند بزنی .
دیگر خجالت نمی کشم این همه کوچکی را.
بزرگ که شدی
به بزرگی ات ببخش.

۳. آدم بی جنبه و بی ادعا و بی اعتنایی هستم.

۴. نه گفتید و نه شنیدیم...

۸ نظر ۲۶ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
چه کرده ای با دل من ، خبر نداری...
۲۳ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

« و تو ای دختر بی بازگشت گریه ها !
از یاد نبر که ساده نویسی
همیشه ساده دلی نیست!
...
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها
در دفترم می نویسم :
- باز می گردی-
به ساده دل بودنم ، نخند! »



آمد دوباره...مهتاب...لا لا !

۲۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

خوشا «موجی» که از دریا بگوید
گلی کز مادر گل ها بگوید
برای فتح دل های شکسته
یکی ای کاش
یا زهرا (س) بگوید!



« سر بر زانوی مادرم می نهم
و هزار ستاره را می شمارم
و هزار زخم را
می بوسم
..
سجده در کبودی های طولانی
به بیکرانم می بخشد

سلام می کنم
به دامن ستاره بارانت

و پاسخم ...

۱۹ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

این نه موجی است که از خاطر ساحل برود...



۱.
ربنا اکشف عنا العذاب انا مومنون!

دخان- آیه ی ۱۲

۲. دل دیوانه ی من قابل زنجیر نبود
ور نه
کوتاهی از آن زلف گرهگیر نبود..!

صائب تبریزی

۳. منتظرم...

۱۸ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بی تو من اسیر خاکم ...
 


توی این کویر لعنت ،

تشنه موندم و هلاکم...

۱.
من تاب تحمل گذشته را هم ندارم
چه برسد به آینده...

۲. دیگر قول داده ام که قول هایم را نشکنم...
اما تو باز باید بهانه شوی
و شروع شکست های همیشه ام باشی.
قفل ها را اینبار
تو باید بشکنی!

۳.به قول اخوان :
یکی آواره مرد است این پریشان گرد...
همان شهزاده ی از شهر خود رانده...
نهاده سر به صحراها
گذشته از جزیره ها و دریاها !
نبرده ره به جایی
خسته در کوه و کمر مانده...

۳۲ نظر ۱۷ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من از تو ناگزیرم
من بی نام ناگزیر تو
می میرم!



۱.
دوباره دردهای قدیمی و زخم های تاریخی در من
بزرگ می شود و من را پرت می کند به گذشته های تاسف
و آینده های ترسناک. من از امروز که فردایش تو نباشی می ترسم..
من از فردایی بی تو بودن ها و امروز های به یاد تو می هراسم.
مرا از ترس آفریده اند و ..
امیدهایم دیگر آنقدر قوی نیستند که دست دلم را بگیرند
بیاورند بالا از این چاهی که زندگی اش می کنیم.

دوباره دردهای قدیمی...

۲. تو بعد از من همیشه آمدی تا خسته نشوم. یادت هست؟
حالا که می روم...تو باز هم مرا دنبال می کنی که
دروغ های بهشتی خسته ام نکند؟

افسوس...آینده ی چشم به راه من!
دیگر نه تو . نه من . نه خواهیم بود.
خدا به خیر کند قاصدک ها را !

۱۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۰:۳۰