دل آرام



بایگانی

۲۷ مطلب در شهریور ۱۳۸۴ ثبت شده است

جمعه, ۱۸ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
پسرک چوپان با نی لبک کهنه اش
در آن رنگ رنگ دشت

گوشه ی غم انگیز *دلم را وسعت می بخشد!
من یکی مردودِ امتحان ِ دشوار ِ ابر ِ دل گرفته و
سوادِ آسمان ِ بی ستاره ام ...

 
اگر بی خوابِ صدای همین چکاوکِ تازه رسته در گلویم هستی،
ساده بگویم:
--یک اتفاق ساده و مهربان بود
و تمام شد!
برای همیشه!--


* غم انگیز، گوشه ایست در آواز دشتی
در دستگاه شور

 

۴ نظر ۱۸ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
خوش دارم خبری هولناک
 همراهِ ابری پیچیده در سیاهی ِ غم ،

همین دم دمای اول صبح احوالم را خراب کند ...

 من در هیاهوی این همه روشنی زیادی ام .

 من در رویاهایم پیر شده ام !
 انگشتانم پوسیده است ...

 بانو ! 

 دنیا بدون من چیزی کم ندارد ...

۷ نظر ۱۷ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

در این چهار سال ، از هیچ کس هیچ یاد نگرفتم!
جز همان جملات نغز استاد مهربان و صمیمی درس موازنه...
یادم می آید یک روز با حرارت همیشگی تابستانی اش
و دلسردی تازه ی زمستانه ای می گفت:
--بزرگترین و پیچیده ترین سیاست در زندگی، صداقت است!--
شاید اثر توجه به همین حرف ها بود که
بعد از چهارسال
فرزام مرا «معمای غیر قابل حل» میداند
و اردلان مرا «روباه پیر»!


پ.ن : ای هم نفسان حلقه ی ما!
         رفتید....!
         ولی نه از دل ما!

۶ نظر ۱۶ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی...

پ.ن: مرا...
۱۳ نظر ۱۴ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شادم که سودایی ندارم...

۵ نظر ۱۳ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

برای من آن بالا تمام زیبایی اش این است که
-آدمها و دست و پا زدن های مسخره شان را-
به اندازه ی حقیقی اش نزدیکتر می بینم....
شاید
سکوت آن بالا همه اش محصول کمرنگی این
غوطه خوردن های بی هدف آنهاست...

٫٬ گفتم که :
« خواب »
در چشمهایمان به شهادت رسیده است
گفتی که :
خوبترینی !...
آری ...من خوبم!!
اما ...
نام مرا
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !!!(بر وزن همان....)
بنشین ، کنار حادثه بنشین !
یاد را به حافظه بسپار !

۱ نظر ۱۲ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
به بغض در گلو پیچیده سوگند...
۲ نظر ۱۱ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
شاید سخت ترین کار در عالم «تعریف» کردن باشد...
و من مدتها بود نمی دانستم اگر کسی برای
جوانمردی،شجاعت و گذشت
از من تعریفی بخواهد
چه جوابی بدهم!

دیروز تورق حقیری بر وقایع کربلا داشتم(شاید اثر همین
حوادث خونین عراق بود..)
و می نگریستم چگونه حضرت زینب(س)
آشفته و گریان از میان شهیدان عبور میکند...
خود را به دو برادر میرساند و
دریای درد و ماتم برای همیشه برمی آشوبد
شاید کمتر کسی بداند که او مادری است که
دو فرزندش در همین جنگ به شهادت رسیده اند..
اما چرا هیچ اثری از آن نیست..
نه در سخنانش و نه در ماتم و اندوه بی پایانش..

گاهی «تعریف» کردن کار ساده ای است...
۲ نظر ۱۰ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
همه ی ما به مرگ مدیونیم..

پ.ن:ما بیشتر...

ت.ن: طاعونی و طاغوتی!
        قشری و قرطی!
        ۸۴-۷۶
۵ نظر ۱۰ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
یاد پدر نمی کنند، این پسران ناخلف!
۱ نظر ۰۹ شهریور ۸۴ ، ۰۰:۳۰