دل آرام



بایگانی

۳۹ مطلب در فروردين ۱۳۸۴ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
به نــام آفریننده ی زیباییها!
«زیرا
زیبایی چیزی نیست
جز آغاز وحشتی که هنوز تحملش می کنیم
و از آنرو ستایشش می کنیم چون با بی اعتنایی اجازه می دهد
که از پای در آییم..»
                                                                                              ریلکه
--------
دوستی با بیانی به گمانش پیچیده از مخاطب این نوشته ها می پرسید
یاد این گفته ی -عین القضات همدانی- افتادم که:


«جوانمردا! این شعرها را چون آینه دان . آخر دانی که آینه را صورتی نیست در خود، اما هر که در او نگه کند صورت خود تواند دید. همچنین بدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست، اما هر کس از او آن تواند دید که نقد روزگار اوبود و کمال کار اوست و اگر گویی شعر را معنی آنست که قائلش خواست و دیگران معنایی دیگر وضع کنند از خود ،این همچنان است که کسی گوید صورت آینه صورت روی صیقل است که اول آن صورت نمود. این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرح آن آویزم از مقصود باز مانم..»

------
چندی پیش کتاب خاطرات گورباچف را می خواندم..
در بین تمام دفاعیات دایره وار یک جمله توجهم را جلب کرد:

«ما در جنگ پیروز شدیم.اما در صلح شکست خوردیم..»
۵ نظر ۱۰ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

سه شنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

«من پرسش سوزان حسینم یاران
با حنجره ی عشق جوابم بدهید»

و امسال ما تنها ،تکرار می کنیم:
«بهار ساغری شکسته است
و خون تو
صهبای سروهای بی شکست»
اربعین و سال در گذشت آنکه:
«خاموشی و یک جهان سخن گفتن را
از عکس مزار شهدا یاد گرفت..»
                                              

شاید پس از یکسال دوری رمز این مصرع پیچیده را فهمیدیم که:
«آیــنه در حیرت اختیار ندارد»
آنگاه که می گفتی:
«نزدیک تر بیا
من زنده ام هنوز
اما...
نزدیک تر بیا
من روی دست فاصله تشییع می شوم»
و ذهنمان معلق بود وقتی:
«از دور رایحه ای کهنه می وزید
پاییز خفته بود
ناگاه روی ساقه ی آیینه خم شدم
مرگم شکفته بود»
و آنانکه که با «گنجشک و جبرئیل»مانوس بودند بیش از همه از جرعه ی راستی چشیدند که:
«در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند..»
آنجا که :
«شام غریبان
مرحوم سیدحسن حسینی
سکوت
سنگین و پرهیاهو
صف می‌آراست
گلوی شورشی تو
_ در خط مقدم فریاد_
بر یال ذوالجناح باد
دستی دوباره می‌کشید
و زیر تابش خورشید
آه از نهاد علقمه برمی‌خاست!»
 
و امروز ما تنها می توانیم بگوییم:
«مهتاب مرده است
در من ستاره نیست
اما به چشم تو سوگند می خورم
از آسمان پرم!»

۰ نظر ۰۹ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

سه شنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
ای کاش،یک ذره صداقت شهیـــدانم بود...
۱ نظر ۰۹ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

دوشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

«دیوانه» رنگ کهنه ی خود را بر جای گذاشته وشاید دیگر چندان ملال آور نباشد.به قول -بهنود-در «ضد یاد»:
(دنیای دیوانه پر است از حکایت های نگفته و قصه های ننوشته..)
افسوس که دیگر مجالی برای قصه های تکراری نیز نمانده اما باید اعتراف کرد که مقایسه ی عطر دل انگیز مومنانه و عصر ابتلای آوانگاردیسم و تجدد طلبی ؛غباری بر دل می نشاند که به جراحت «کینه» عمیق است!
برای من حتی در خیالات آشفته هم تصور «کینه» نمی گنجید و انتظارش را حتی در کابوس های قدیمی هم نداشتم.اما یادم است سال ها قبل در -ویلت- نکته ی ساده ای را به قلم شارلوت برونته دریافتم که:
(متاسفانه زندگی طوری بنا نهاده شده است که غالبا منطبق بر انتظاراتمان نیست..)
و شاید اشتباه ناشی از نادیده نگاشتن پیوند -انتظار- و فراموشی است.
نلسون ماندلا می گوید:
-ما می بخشیم، اما فراموش نمی کنیم!-
اما فراموشی برای من سایه روشنی است همیشه فروزان.چندان که گذشته را چون آینده در برابرم می آورد.
برای من منزلت آدمهای پلید مادی که در خیالاتشان حفظ آبروی نداشته شان از شهادت به حقیقت وا جب تر است آنقدر پست است که برای لحظه ای نمی توانم دل را به ظاهر موجه شان گرم نگاه دارم.وچقدر بر دل می نشیند، صدای دلخراش آن خواننده ی گمنام روسی که فریاد میزد:
(نشان لیاقت مردان شجاعت است)
و در راستگویی به راستی چه بی لیاقت بودند...
و اینجاست که از پی این دوستی های نزدیک! وقتی صدایی گنگ را می شنوی که سکوت تاریک را می خراشد و -حتی به دروغ- از راست می نویسد-آن هم برای سه بار-چندان در خاطرت می ماند 
که این خط ناخوانای کینه ذهنت را آزار می دهد. تاریکی «سوء ظن» از همه بیشتر بی طاقتم می کندکه :
«ان الظن لا یغنی من الحق»
اگر کینه- سم- باشد ظن کینه -زهر-  است.
و تو میدانی که فرق سم و زهر در مرگ است.
و من میدانم که:
(این تنها مرگ است که دروغ نمی گوید)-صادق هدایت

۵ نظر ۰۸ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

يكشنبه, ۷ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

-سوزهای زمستانی،
گویا صلاحیت بهــار رد شده است...


-در سرگیجه ی دائمی این روزها
سطرهای بهم تنیده ی کتاب کهنه ای را ،
حرف های پرت و پلای مهمان سمجی را،
اختراع یک حکم نافذ دینی را،
بازی با کلمات فیلسوف سر کوچه را،
طراوت پنهان پایتخت تنها را،
پیام نورزوی و ناگفته های منجمد را،
صدای ی بی آلایش رفیقی را،
و لبخند خیالی دوستی را

در ذهنم نگه میدارم تا سرگیجه های مثلثاتی ام فرو ننشیند



۳ نظر ۰۷ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

شنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
ذکرش به خیر
ســاقی مسکیــن نواز من!
۲ نظر ۰۶ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

شنبه, ۶ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

دو راهی پیچیده ای ست
 پر از علامت ممنوع !

تکه های سرنوشت مرا  باد می برد..


۴ نظر ۰۶ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

جمعه, ۵ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

شاعری سرُ می خورد
تاجری حل می شد
ناقدی نیزه به دست
در المپیک غم اول می شد!


سید حسن حسینی

۲ نظر ۰۵ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

جمعه, ۵ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
دیروز خطابه ای از علی(ع) را خواندم
هنوز هم روحم از اندوه آشکار  و مظلومیت غریب آن تلخ است..


«من از جایگاه خود،مدینه،بیرون آمدم
یا ستمکارم یا ستمدیده!
یا سرکشی کردم و یا از فرمانم سر پیچی کردند!
همانا من
خدا را به یاد کسی می آورم
که این نامه به دست او رسد
اگر مرا نیکوکار یافت یاری کند
و اگر  گناهکار بودم!
مرا به حق بازگرداند!!
۱ نظر ۰۵ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰

جمعه, ۵ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

همیشه باد
 با حضوری نرم
 میان ما ایستاده بود
 و حال
 از جمع ما
 تو رفته ای
 و باد
 همچنان می وزد
بر خاطرات بی زوال

۱ نظر ۰۵ فروردين ۸۴ ، ۲۳:۳۰