Unknown
بالاخره نوروز های آجیلی هم حس و حال خودش را دارد!
~
از اون عکس هایی که جا نبود و من همیشه روی دسته ی
مبل می نشستم.
یا همون روزهایی که مدام منتظر بودیم که کی «خونه تکونی»
شروع میشه که حتی با یه پارچه خیس کردن هم
در این فریضه! شرکت کنیم!
بعضی وقت ها رنگ می گرفتیم دیوارها رو رنگ کنیم
و نمی دانم چه خاصیتی بود که بوی رنگ را فقط اول سال
دوست داشتم.
پنجم ابتدایی که بودم . خیلی دلم شور میزد که اول راهنمایی
چقدر سخت است؟!
نوروزش را همه اش دلهره داشتم که نکنه حمید و وحید برن
یه مدرسه که منو راه ندن!
آخر بر عکس تمام بچه های این زمونه . من معدل دبستانم
به زور هجده بود .
پیک نوروزی رو سه تایی می نشستیم تا ۲۹ ام تمام می کردیم.
گاهی شب ها تا سه و چهار. که عید را حسابی کیف کنیم!
شادی دید و بازدید ها همین بود که کلوچه های هر خانه را
یکی یکبار و گاهی چندبار امتحان کنیم.
یادش به خیر یک روز چندم عید بود که در میون خوشی ها
یهو یادم افتاد که جدول ضرب یادم رفته است! (۹ هشت تا!)
( من سوم دبستان رکورد دار جدول ضرب در کلاس بودم!)
آی خدا .. آرزو میکردم مهمونی زود تموم بشه!
شمع با سین شروع نمیشد اما همیشه بود..
دلیل داشت احتمالا!
~
امسال هم مثل پارسال - نمک دان ها- زخم نوروزی ام را
تبریک نگفتند!
نمی دونم چرا این یکی رو کسی کامنت نذاشته هنوز. شاید برای اینکه جمله آخرت بی واسطه تعبیر بشه.
به هر حال سال نو رو تبریک میگم.
(از طرف یک نمکدان خیلی با نمک که دنبال زخم نیست)