دل آرام



بایگانی

آب و آتش

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

این روزها که می گذرد
احساس می کنم که کسی
در باد
فریاد
می زن د

احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور
صدا
می زن د

آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل آمدن روز است

روزی که ...

روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
لحظه ای بی بهانه توقف کند...
تا
چشم های خسته ی خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح
واژگونه ی
جنگل را در آب
بنگرد...



۱. چه می خواهی از این مه ماتم گرفته ی خود
که شب ها در زندان آسمان
تنها میان ستارگان
خاموش نشسته و
بغض هایش را
مو به مو
شمرده است.

۲. برای من زندگی چندان مهم نیست.
اما تصمیم گرفته ام یاد بگیرم
که چطور برای آنچه برایم مهم نیست
بجنگم..با خودم.

اگر چه لشکر روزگار
سیاه و انبوه و جنایت کار است
من باید که جسارت دست گرفتن شمشیر را
داشته باشم.
و با روزها بجنگم
و
با شب ها گلاویز شوم.
و
خاطرات تشنه ام را از خون
سیراب کنم.

۳. من تصمیم گرفته ام که
زمین بخورم اما
دردم نیاید.
دردم بیاید
اما گریه نکنم
گریه کنم اما کسی نبیند..

چشم هایم دیگر معطل نیستند
و دلخوشی های تنبل ام
در بستر خیال
خوابشان نبرده است..

۴. من روزهاست که دیگر از تو نمی نویسم
از تو نوشتن برایم گناهی شده است
که به تو عذابم می دهد..

من نمی دانستم که نویسنده شده ام..
آن وقت فهمیدم که از بی قراری
دنبال تکه کاغذی می گشتم که برایت-برایم-
بنویسم..
من معتاد واژه هایی شدم که درست
به اندازه ی خودم سرگردان بودند
کلمه هایی که
هنوز ننوشته بوی تو را می دادند
و هر جا که بودم
مثل دستی مهربان
آنقدر پیشانی تب دارم را خنک می کردند
که آرام می شدم...

من تب دارم
و دلم
پاشوره های کودکی را می خواهد
با همان سطل قرمز
با همان لذت مرموزی که درست
در میان ترس و تب
به سراغم می آمد.
آنقدر که اگر باز هم آن سطل قرمز
را می دیدم، از او نمی گریختم..

۸۷/۰۴/۲۲

نظرات (۷)

من هم تب دارم باور نمی کنی دست بذار روی سرم . من هم به چیزکی برای بقیه ی بودنم . ولی خسته ام از دروغ از تنهایی باور کن.باور
این نوشته رو دوست دارم. در وقت نازنینی نوشته شد.
لطفا با بعضی حرف ها خرابش نکنین.

ممنون
...
۴.

قلم در دست من ناشکیب است و بیقرار
یادهای نادیده ، مرور ثانیه با ثانیه
با تو گفتن را در گوشم زمزمه می کنند
از تو نوشتن اما
هنوز برایم من ساده نیست
آسان نمی شود
برای تو سرودن اما
قافیه فاصله نمی پذیرد.


خسته نباشی هم قبیله!
آتش بودن تو را  هم می توان فردا دید؟

سلام!
این آپتون خیلی میشد در زندگی لمسش کرد!
بخصوص بند ۲ و ۳!
یه جورایی نسخه ی خوبی پیچیدین برا اونایی...!

منو با این نوشتتون خیلی آروم کردین!
خوشحالم بعد از دوری یه هفته ای از نت اولین آپی که خوندم این بود!
آرومم کردین!
مثل "صدای" آمدن روز است...
"یک لحظه" بی بهانه توقف کند...
                                               «قیصرامین پور»
ضمنا؛
این روز ها که می گذرد "هر روز"...
و طرح واژگونه ی جنگل را در آب "بنگرند"...
متن اولی رو مستقیم از فیلم آب و آتش
نوشتم. دلیلش اینه