حساب جاری!
سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۸۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که - ای زندگی- به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم...
محمد علی بهمنی
پ.ن : فقط لباس باران
در زمزمه ی مهتاب
خشک می شود
آی گنجشک
بیخود نشسته ای
روبروی نور ..
این روزها آفتاب
حسابی خیس است
برای خودش..
پ.ن : گل ها همه سرگردانند
نه آفتاب گردان..
و من به این امید که باز
در فصل فاصله
چون معجزی شگفت
از باغ پر شوم..
۸۷/۱۲/۰۶
شعرهای استاد بهمنی همه زیبایند !