دل آرام



بایگانی

Unknown

پنجشنبه, ۴ فروردين ۱۳۸۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
با خود می اندیشیدم چه نیازی است که این واگویه های گچی را
در این تخته ی سیاه بگذارم تا هر کس که خواست بخواند.
گاهی فکر میکنم هیچ خطی و یا کلمه ای را هرز نمی نگارم
و همین سبب می شود وقتی لیز خوردن مخاطبی را در سطح افکار
منجمدش می بینم هوس میکنم بروم یک گوشه برای خود بنویسم.
نمی دانم.شاید از ترس ننگ فرار باشد که این کار را نمی کنم شاید هم
دلیلش عدم اعتماد است.
«وقتی به هیچ کس نمی توان اعتماد کرد بهتر آن است که به همه اعتماد کنم»
این را همیشه به اطرافیانم می گویم که شعاع جاذبه و دافعه ی من
به اندازه ی صداقت و راستگویی وسیع است وگاهی به اندازه ی 
دروغی پنهان و ظریف، باریک .وهمین است که با من بودن را برای زرنگ های روزگار
-به تعبیر من آدمهای متوسطی که فقط برداشت نامناسبی از خود دارند-
مشکل و یا غیر ممکن میکند.
البته این را هم بگویم این سازش من با طبیعت به معنی سکون نیست
و مدام به خود می گویم:
برو آنجا که تو را منتظرند
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس..

غوطه ور در همین افکار پریشان بودم که تفال به حافظ غزلی و یا بهتر بگویم
سندی هدیه آورد که دلخوشی این نوشته ها تا ادامه باشد:

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
هر که این کار ندانست در انکار  بماند
                                                    اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
                                                    شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ی ماست که در هر سر بازار بماند
 
...از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
                        یادگاری که دراین گنبد دوار بماند...
۸۴/۰۱/۰۴

نظرات (۳)

من هم قبلا وبلاگ می نوشتم؛ از رنجی که انسان می برد ولی...
از یک دیدگاه تحسینت میکنم ولی از یک دیدگاه هم می خواهم نظرم را بگویم . ولی قبل از اینکه این کار را بکنم جواب این سئوالم را بده:
به نظر تو اینکه انسان دارای چنان سطحی از هوش و درک و شعور باشد که فراتر را ببیند و از زمانه خویش جلوتر باشد نعمت است یا مصیبت؟ چرا؟
جواد عزیز
سلام و عرض ادب.
---------------------
فراتر از زمان!؟
گرفتاری های بنده بیش از آن است که فرصت این بازی ها را داشته باشم و این مصیبت جانگداز را به منورالفکرهای پوسیده و توخالی واگذار میکنم.

راستش من نعمت و نغمت را چندان به هم تبدیل پذیر و شبیه میدانم که مایل نیستم تمایزی بین آن دو قائل شوم.
منظورم همون جمله معروف جناب اسحاق نیوتن بود. اصلا ولش کن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی