Unknown
سه شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
یکی تفریط و دیگری افراط...مردان فضیلت!..آنها که به قول آلبر کامو:
«شما که دکان فضیلت باز کرده اید و مثل دختری که خواب
عشق می بیند آرزوی امنیت دارید!
ولی با این همه در وحشت خواهید مرد!
بدون اینکه حتی بدانید که در همه ی عمرتان دروغ گفته اید!
شما می خواهید درباره ی کسی حکم کنید که بی حساب رنج برده است
و هر روز با هزار زخم تازه از تنش خون می چکد!
...
متاسفم،واقعا متاسفم!
این نتیجه ی معاشرت همه روزه با شماست!!!
زن و شوهر های پیر یک اندازه مو توی گوششان دارند!..از بس که به هم شبیه شده اند!
اما نترس!!!
من در دهنم را می بندم! و حرفم را پس میگیرم!
فقط این را می گویم:
نگاه کن..این قیافه را می بینی؟
باشد..خوب نگاهش کن..
عالی است..
حالا بدان که قیافه ی دشمنت را دیده ای! »
پ.ن : برایتان تا سر صحنه ی هفتم نوشتم..
من نیز از این همه تمکین بی تاب شده ام!
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت:ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی!
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی!!!
«شما که دکان فضیلت باز کرده اید و مثل دختری که خواب
عشق می بیند آرزوی امنیت دارید!
ولی با این همه در وحشت خواهید مرد!
بدون اینکه حتی بدانید که در همه ی عمرتان دروغ گفته اید!
شما می خواهید درباره ی کسی حکم کنید که بی حساب رنج برده است
و هر روز با هزار زخم تازه از تنش خون می چکد!
...
متاسفم،واقعا متاسفم!
این نتیجه ی معاشرت همه روزه با شماست!!!
زن و شوهر های پیر یک اندازه مو توی گوششان دارند!..از بس که به هم شبیه شده اند!
اما نترس!!!
من در دهنم را می بندم! و حرفم را پس میگیرم!
فقط این را می گویم:
نگاه کن..این قیافه را می بینی؟
باشد..خوب نگاهش کن..
عالی است..
حالا بدان که قیافه ی دشمنت را دیده ای! »
پ.ن : برایتان تا سر صحنه ی هفتم نوشتم..
من نیز از این همه تمکین بی تاب شده ام!
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت:ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی!
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی!!!
۸۴/۰۸/۱۰