دل آرام



بایگانی

من در این بادیه صاحبنظری می جویم

سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

دیروز بار امانت این تنهایی را روی دوش هیچکس
نمیشد دید...جز چند نگاه بهت زده و بغض زده!
و کیف تَصبر علی ما لَم تُحط به خُبراً 
و چگونه صبر توانی کرد بر چیزی که
اصلا از آن آگهی نیافته ای!  ( کهف – 68 )

حالا بگذار  درد بپیچد به اندام های بیقرار زندگی ام !


پ.ن: من با اصل موضوع موافق بودم و هستم.
در صحبت های مخالفین هم هیچ دلیل روشنی نمی دیدم.
به گمانم این همه آبرو ریزی فقط در اثر
بی برنامه گی بود.
معتقدم با کمی صحبت و تبادل نظر میشد که از چنین
حادثه ای جلوگیری شود...دیروز شریف به هزاران قسمت
تقسیم شد:
عده ای سوت میزدند
عده ای جیغ می زدند
بعضی خود را می زدند!
بعضی بقیه را کتک می زدند
بعضی حرف های تکراری می زدند
بعضی اشک می ریختند
بعضی مبهوت مانده بودند
بعضی تازه فهمیده بودند که چه گندی زده اند!
بعضی هم هنوز نفهمیده بودند...

اما زجرآور تر از همه چیز
نگاه بچه های شهــید بود به همه ی ما...

 
«ما همچون کاسه ایم بر سر آب .
 رفتن کاسه بر سر آب به حکم کاسه نیست ،
به حکم آب است .
 گفت این عام است الا بعضی می دانند
 که بر سر آبند و بعضی نمی دانند. »( فیه ما فیه – مولانا )

۸۴/۱۲/۲۳

نظرات (۵)

سال جدید با اتفاقات جدید در راه هست .. نوروزتان پیروز ...
اصل موضوع کدام است؟ تدفین یا مخالفت با آن؟
محمد جان سلام.
می دانم که الان تهران نیستی.متن خوبی نوشته بودی واقعا درد را منتقل میکرد.

نوروز مبارک
سلام خوبی ؟
وبلاگ خوب و ساده ای داری تبریک میگم
دوست داشنی یه سرم به من بزن
تا بعد خدانگهدار
چی بگم والا‌!!!!‌ولی اینها دیگه آبرو واسه هیچ چیز و هیچ کس نذاشتن !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی