دل آرام



بایگانی

Unknown

يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

«مت و فی قلبی شائبة حتی! »
میمیرم!
در حالیکه هنوز در دلم شکی درباره ی -حتی- است!

که واقعا اسم بود یا حرف جر!
و اکنون رسیده ام به پای کوه بلندی که قله اش در دل ابرها
و در میان هزاران هزار فرشته ی خداوند گم گشته است
و گاهی حس می کنم که تنها همراز آسمان تنها است...

روزه ی تقدیر گرفته ام که آتش بگیرم و تشنه بمانم!
که در این خاک وجود حتی برای چند لحظه
چند قطره محبت تفحص کنم!


پ.ن: حالا دیگر خیلی دلم برای خاک شلمچه تنگ میشود...
و چه برای من افتخار آمیز تر از آنکه تمام هدف زندگی
و تمام محبت را درست در آغاز سال در آغوش بگیرم
و با هم عهد ببندیم که هر چر بر سرمان رود با هم باشیم
 که:
و اوفو بعهدالله اذ عاهدتم ...

۸۴/۱۲/۲۸

نظرات (۵)

محمد جان سلام
زیبا نوشته بودی و تاثیر گذار.

فردا سر سفره هفت سین به یاد من هم باش.
عید نوروز مبارک باد
و یادمان نرود که تمام آن مرگ برای زندگی بود... برای معنای عمیق زندگی... برای حرمت زندگی و حق زندگی... و برای خالق زندگی... باد صبا ظاهرا مدام به روز می شود.
۲۸ اسفند ۸۴ ، ۲۲:۴۸ جنگجوی بی سپر
سلام
خیلی خوب بود.

عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک
سالها تنهای تنها زیر خاک
موفق باشی.
دیدن گفتم....شما هم عاشق شدین.....تبریک.
پیمانی از پیمانه ی جام عشق با شهدا بسته ام و حالا هم با تو محمد جان که:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی