دل آرام



بایگانی

Unknown

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت:
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی!

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی!

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی..

 

این روزها پر از شادی ام!
پر از اطمینان!
سرشار از تمام کسانی که دوستشان داشته ام!
غرق در ذکر لطیفی که در وجودم غوطه می خورد!

این روزها صدای همین باران که به صورتت* می خورد
نوازشم می کند...
مثل همان باد های سر به زیر و مطمئن!
مثل همان غرّش سرکش ابرهای رام نشدنی...
وای خدای من !
چه کیفی دارد!
*شما نمی فهمید
!

 

پ.ن : می گفت:
اگر روزی رخصت دیدارش بیابی
به او چه خواهی گفت؟

کمی فکر کردم...
هیچ نخواهم گفت.
فقط می شنوم! 

پ.ن:  به یکی از این بر و بچه های گل هسته ای
می گفتم:

این ماجرای غنی سازی ایران همه رو (منجمله خودمون رو!)
به ترس انداخته...
آخه از قدیم گفتن:
تفنگ سر پر یه نفر رو می ترسونه...
اما تفنگ خالی ۲ نفر رو!

۸۵/۰۲/۰۸

نظرات (۶)

امیدوارم همییشه:
این روزها پر از شادی ام!
پر از اطمینان!
سرشار از تمام کسانی که دوستشان داشته ام!
غرق در ذکر لطیفی که در وجودم غوطه می خورد!

این روزها صدای همین باران که به صورتت* می خورد
نوازشم می کند...
مثل همان باد های سر به زیر و مطمئن!
مثل همان غرّش سرکش ابرهای رام نشدنی...
وای خدای من !
چه کیفی دارد!
*شما نمی فهمید!

با توجه به اینکه دبیرستان ما این روزها حق مسلم همه شده، من اصولا ترجیح میدهم نزدیک این قافله نشــــــــــــــــــــوم!!!
مخمور آن دو چشمم ساقی بده شرابی...
*خودت نمی فهمی!
وصف الحال نیست محمد جان!
هیچ وقت نمی فهمیدی!!

حال می کنی با من رفیقی ها!
به کام
کدوم ماجرای غنی سازی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی