دل آرام



بایگانی

Unknown

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

¤ شنیده بودین که میگن :
هفت شهر عشق را عطار گشت
عاقبت از راه چالوس رفت رشت؟؟؟

حالا یه شاعری
عاقبت از راه مشهد داره میره میلان.
تازه به مقصد لارناکا!


¤من بر آنم که بعضی ها واقعا
قوانین اسلامی را در کشور
پیاده کرده اند!!!

۸۵/۰۳/۰۳

نظرات (۲۶)

حالا این شاعر کی  هست؟
شاعر نی ام و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه خوان دل دیوانه ی خویشم...

-----------
این روزها حس و حال خرمشهر را دارم!
----------
جواد هم که قرار بود با هم برویم : پابوس عشق
آخرین لحظه تنهایم گذاشت...

یوسف هم که رفیق نیمه راه بود...
-----------

من تمام زندگی ام را اینجا گذاشته ام و می خواهم
هجرت کنم!
کسی این را می فهمد؟
تمام قطعه های درخشان زندگی را جایی بگذاری و بروی.
من رفتنم با همه فرق دارد!

من اگر بروم جسمم رفته است...
روحم اینجا باقی است.
من می روم چون احساس کرده ام که وظیفه دارم.
وظیفه دارم تا آخر توانم برای آنچه حقیقتش را یافته ام
بجنگم...
نه آنکه خود را بیش از آنچه هستم ببینم...
نه!
من یک برکه ی کوچکم..اگر یک نفر هم با آن وضو گرفت.
تمام دل خوشی آخرتم خواهد بود...
گاهی باید با خدا خیلی خلوت کرد...
خیلی...
باید هیچ کس کنارت نباشد تا بفهمی که ...

می خواهم در اولین فرصت بروم امام رضا
خیلی حرف دارم...نه...از حرف گذشته.
دیگر کلمات هم نمی توانند کمک کنند.

می خواهم بگویم آنچه داشتم جز به رضای خدا نبوده
و جز به رضای خدا خرجش نخواهم کرد...

وای که این اذان غروب! ذکر شفابخشی را در دلم
همراه این قطران گرم اشک می غلتاند
که به هزار شادی نمی فروشم...

الهی رضا برضائک
و تسلیما لقضائک
لا معبودی سواک
انت خیر من المربوبین...
یک عالمه حرف.
------
هنوز دنبال لحظه مناسبش هستم.
------
ای زائر حرم عشق، بدینجا سفر کن و چون به این حریم که وادی مقدس عشق و ایثار است رسی، نعلین از پای بیرون کن و با احترام بر قدمگاه مجاهدان راه خدا بوسه زن و هر جا که شهیدی بر خاک افتاده است نمازی بگزار؛ شاید که پروردگار متعال به مقامی که آنان در پیشگاه ذوالجلالش دارند رحم آورد و تو را نیز به ضیافت عنداللهی بپذیرد...عمق جان ما با خاطراتی که از او داشتیم انس گرفته بود و بار دیگر آنجا، در آن سوی پل، همه‌ی خاطرات همچون بوستانی که باد بهار بر آن وزیده باشد زنده شد و رایحه‌ی بهشتی گل‌هایش بر مشام جانمان نشست و ما را با خود به معراج عشق برد؛ آنجا که جز جمال و کمال و صداقت و عشق و ایثار هیچ چیز وجود ندارد و دل‌ها با یاد خدا می‌تپد و مصائب جانگداز با یاد سیدالشهدا (ع) و مصائب او سهل می‌گردد. یادتان هست؟
------
[و این قسمتش را که از همه بیشتر دوست دارم]
شأن انسان در ایمان و هجرت و جهاد است و هجرت، مقدمه‌ی جهاد فی‌سبیل‌الله. هجرت، هجرت از سنگینی‌هاست و جاذبه‌هایی که تو را به خاک می‌چسباند. چکمه‌هایت را بپوش، ره‌توشه‌ات را بردار و هجرت کن. حضرت امام حسین‌(ع) در صحرای کربلا انتظار تو را می‌کشد. انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند، ندای سیدالشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می‌کند. خداوند سر و جان را نیز همچون امانتی به انسان بخشیده است تا هر دو را فدای امام حسین کند.
------
اگر رفتنی شدی سلام من را هم برسون. بگو فعلا داره جاده رو صاف میکنه، بعدا خودش میاد. تنهای تنها!
* داداش صدرا که داری میری سفر :
من رو با خودت ببر !!

...

اگر از فردا می ترسی ٬  یا که از ابرا می ترسی
من می شم سنگ صبورت
من می شم مرد غیورت

* داداش صدرا که داری میری سفر :
ایشاالله با سوغاتی و N تا خوش خبر

...

اگر از من خواسته باشی ٬ حال و روزگارمو
(ـ عزیزم خسته نباشی ٬  جمع کنم بساطمو ؟ ـ )

...

تعریف ندارد اصلا ٬ این حال و این خیالم
روزی به سر توان زد ٬ روزی به پا گمانم

...

هر نفس بدتر می شیم ما ؟ به درک !
یه روزی می ریم از اینجا به درک !!

وقت رفتن هیچ کسی نیست به درک !
کار ما دلواپسی نیست به درگ‌!
دیگر فریاد رسی نیست ....

....


* داداش  صدارا  که داری می ری سفر ٬
بی تفنگ و خنجر و تیر و تبر !
می دونی ؟
مشکلاتی هست !
درد و غصه هایی هست ..

...

اگه امشب من بمیرم
یقه ی کی رو بگیرم ؟

تو خودت بهتر می دونی
جز تو چیزی کم ندارم ٬
با تو من غمی ندارم !
بی تو من یاری ندارم
با کسی کاری ندارم ! ..
شور و غوغایی ندارم ..

* داداش صدرا که داری می ری سفر  ...


شعر از انکراتیک در حالت آنلاین ! .. سوم خرداد ۸۵ .. دو طبقه بالاتر !!!‌ ..


برای اینکه پیداش کنیم ،
برای اینکه بشنویم آن چیزی رو که معمولا نمی شنویم ،
برای اینکه ببینیم آن چیزی را که نمی بینیم ،
برای اینکه بفهمیم آن چیزی که هیچ وقت نفهمیدیم ،  
برای اینکه واقعا باشیم همونی که واقعا هستیم ،
برای اینکه بگیم و گاهی هم فریاد بزنیم با سکوت ،
باید بریم ! باید .
ولی ….

بعضی وقتا فکر میکنم خوش بحال اونایی که تونستن و رفتن ! چه حال و هوایی داشتن ! شایدم بهتر باشه بگم " چه حال و هوایی دارن ! " .
کاش این اجازه رو به منم می دادن .
کاش منم راه می دادن .

گاهی هم به خودم میگم :" ای سرو وقت رفتن از این لاله زار نیست "
خیلی چیزا هست که هنوز نمیدونم هستن ،
خیلی چیزا هست که باید دور بریزمشون ،
خیلی فریادا هست که هنوز نشنیدمشون ،
خیلی کارا هست که باید بکنم

خلاصه اینکه تا کوله بارمونو نتکونیم هیج جایی راهمون نمیدن ! نه اینجا ، نه اونجا .

Mb برای منم دعا کن ، لطفا
یادم رفت بگم  به خدا بگین این ناآرام آرام را به زیباترین نحو آروم کنه .
ای انکراتیک اعظم ما!
داداش بزرگ و اکبر ما!
پاسخ به تو گر چه خیلی سخت است
بخشی است ز اوقات فراغت ما!
خودت دانی :
درست عین خراباته دل ما
خدا دونه سر راته دل ما!
اگر خواستی کمی تب دار باشی
سر و دست و تن و پاته دل ما!
اگر پرسی بگویم:
قضا این بود که کاشانه م بسوزه
دلم از فوت آلاله م بسوزه
دارم ماشین میرونم سوی غربت
الهی شمع و پروانه م بسوزه!!!




دلم تنگه ،MB  جان کجا رفت؟
چرا ما را نبرد و تا به تا رفت!؟
..
خدایا کاندولیزا برد او را؟
زبانم لال دستم بر دعا رفت!!....

- برادر از چه سر آسیمه ای تو؟
اگر شعله بگیرد هیمه ای تو!
شنیدم قبرسی، ترکیه ای هان؟؟؟
محمد جان(۱)یقینا بیمه ای تو!

(۱) بر وزن دکتر وطنی

تو هم حس vb را کور کردی...
ز غم در چشم هامان فوت کردی!
برادر این چه رسم سوت و بازی است؟
همه گل هایمان را شوت کردی!

تو که از کاندو لیزا دل نکندی!
تو که گنجینه ی عرفان و پندی!
مواظب باش چش بسته نیفتی
درون دام مرغان هلندی!!!





همتت بدرقه ی راه کند . طایر قدس
که دراز است ره مقصدو تو نو سفری
خرم آن روز کز این مرحله بربندی بار
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرت

آهنگ وبلاگتون هم فوق العادست ...
داداش صدرا ٬ سلام جانم فدایت
الهی من به قربان صدایت
شنیدم پاسخی موزون نوشتی
نویسم پاسخی دیگر برایت ...

عزیزا ! بی تو گلها بی قرارند
شقایقها ز غربت داغدارند
ز داغت قاصدک های پریشان
به ناپیدای دوری رهسپارند

داداش صدرا ٬ کمی دلخون هستم
شبیه لیلی و مجنون هستم
اگر چه قصد غربت (قربت؟! ) نیز دارم
ولیکن من هنوز تهرون هستم !! ..

هنوز این جا دو بیتی بر قراره
تنوری ، تازه ، دبش و آبداره !
بگو : کاندولیزا ، ایرانه این جا
دوبیتی های آن هم هسته داره !!! ...

داداش صدرا دگر حرفی ندارم
گمانم چاره از دوری ندارم
نوشتم من به آهی این تمام سطرها را
که من از خود دگر اشکی ندارم ...

نویسم خط آخر را من اینجا
که حرفی نیست روی حرف نیما :

  که به جانش کشتم
  و به جان دادمش آب
 ای دریغا  ...... >

الا ای vb ، ای شیرین سخن یار!
که دائم میکشی با شعر ، سیگار!
مکن کاری که اشعار من و تو
بیافتد دست آدم های بیکار!
عمو جان!!!
کاندولیزا کیلووو چنده؟؟؟
دل ما طعمه ی شیر و پلنگه!
ز بهر صید مرغان هلندی!!! ،
همیشه روی دوش ما تفنگه!
سلام. خوش گفته اند که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی .. اما به حق یافته ام که گاه ماندن و نرفتن عزمی راسخ تر می طلبد .. بودنتان خیر .. یا علی
HB و VB و MB:
خیلی ...ید! این شعرهاتون را به عموتون نشون بدم؟!!
VB:‌
... =  باصفا، با مرام، با حال، شاعر!
البته اینها مهم نیست.  هدف من این بود به عموتون بگم به همین مناسبت براتون جایزه بخره و جایزه ها رو بده به من تا من بهتون برسون. بعدشم جایزه ها رو بر می داشتم و می رفتم مثل هومن مسابقه برگزار می کردم!! البته نیازی به یادآوری نیست که در تمامی مسابقات جاسا اول میشد!!
این سه قلوها
درس خون نیستن که هستن
شاگرد اول نیستن که هستن
با مرام نیستند که هستن
دوست داشتنی نیستند که هستن
خیلی جاسا رو دوست دارن که دارن!
خوش تیپ هستند که نیستند!
با ادب هستند که ...
شرمنده! جوهر خودکارم تموم شد! (-;
سلام . تشکر از اینکه به ما لینک دادید . سایت در حال طراحی است و انشالله تا چند روز آینده با ظاهری جدید در خدمت شما خواهد بود . یا حق
اگر چه در نظر گقتن شهیرم!
ولیکن در سخن گفتن دلیرم
نمیترسم که در جمع بزرگان(1)
شبیه پشه ای بر یال شیرم !!

الا ای MB  گویای اسرار
محمد جان (۲) گل سرسبز ابرار
تو هم با این دو بیتی های پر بار
گذاری خوب ملت را سر کار

(۱) ایهام تناسب!
(۲)  همون نکته ی قبلی!
الهی vb  جان ، خسته ت نبینٌم
به «یال شیر» دل بسته ت  نبینٌم
تو گر «موری» و گر «تمساح» و «روباه»!
به لب جز پسته ی خنده ت  نبینٌم!

به جاسا :

که گفتت : رو فوضولی کن در این درد؟؟؟
نشان تو در «آی کی دو» نشد زرد!
تو که علامه «جاسا موتو» هستی
بکن کاری که گویندت جوانمرد!
من چه کاره بیدم!
این vb بود که من رو با sms هاش اغفال کرد!
مثل پاسخ به یک سکوت بلند
آرواره ی زمان خشک می شود
و جغرافیای مه آلود کیلو متر ها فاصله
در اندازه هایی مرموز حذف خواهد شد
..
موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست
موطن آدمی
تنها در قلب کسانی است که
دوستش می دارند..
..هر کجا که باشد..
الحمدلله که اینجا همه  به طرق مختلف آرام هستن...
.خوبه ولی کاش فارسی را پاس بدارید و  یکم از تعداد ضمایر اول شخص داستان کم کنید تا توی گلوی مخاطب گیر نکنه(البته شماها باید از  وزن ضمیر ؛ما هم کم  کنید)..(البته اینجوری که بوش می یاد  مخاطب زود باور تر از این حرف هاست.)
محمد جان سلام
اسم امام رضا رو که شنیدم دلم لرزید
من هم بهش قول دادم که امسال برم پیشش.....
من هم خیلی دلم تنگه..........
ایشالا اگه خدا بخواد امسال تابستون میرم.....

میگم محمد جان داری میری .... من رو هم دعا کن....
عجیبه یکی این ور دنیا دلش اون ور دنیاست......
عجب موسیقی زیبایی!!!!
بسیار لذت بردم
به آرام دل:

کدام «ضمیر»؟
کدام «مخاطب»؟
کدام «زودباوری» ؟

اگر منظورت به «رفتن» است ،
خود نیز هنوز باورش ندارم.

اما اگر به این «قوم همه چیز دان » نسبت
ریا و فریبکاری می دهید.
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس!

تو بگرد از این سیل کلمات
شاید
یکی را آینه ی خود یافتی که
المومن مرات المومن!

تو جام عشق را بستان و می رو!
ایوالله ..
خیلی کار قشنگی هست
چه کار می شه کرد
پز روشنفکری هست
خلق را تقلیدشان بر باد داد

یه سوال تو زمینه وب داشتم
این بک گراند و قالبی که استفاده کردی خیلی جالب هست

من الله التوفیق
    به آینه اعتقاد دارید؟
آینه در برابر آینه.مسئله این است و رمز حدیث هم در همین.
می دانی وقتی دو آینه با زاویه مناسب در برابر یکدیگر قرار گیرند چه چیز متولد می شود؟
..............بی نهایت............به همین سادگی می توان به ابدیت رسید .
اما فراموش نکنید برای هر دو کس آینه ای باید.
  من آینه ی خود را یافته  ام   
   می روم.. نمی مانم
                                  ماندن از دست رفتن است
                                   چاره؟رفتن است
                                
                                    

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی