دل آرام



بایگانی

Unknown

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

. . .

که دردت کام  ِدل باشد ،

 غمت  

      آرام  ِ جان  . . .

 

 

                  

 

پ.ن : نذر  ِ لبخند ِ تو می گریم . .  .  

۸۵/۰۳/۰۶

نظرات (۱۶)

۰۶ خرداد ۸۵ ، ۰۰:۴۹ شمس الواعظین
این دقیقا مشابه شعری بود که دیروز برای وبلاگ شما سرودم!!
  شاعری کام گرفت
                              قلبش آرام گرفت

چه قرابت فکریی...!
ادامه دارد...
آدم سال ها طلب درد می کند. ناغافل آن درد می رسد. و از اینجاست تازه که آزمون تاب درد آغاز می شود. هرچه هست سخت است. آنقدر که می ترسم کلام مقدسمان از خاطر بگریزد از زیادی این درد. می ترسم.
حرف زدنمان با همیشه  فرق داشت.
اینبار هم من فهمیدم که تو چه می گویی
و هم تو فهمیدی که...

بعد از این همه سال نمی دانم چقدر
پنهان کردن این کلمات دشوار بوده...
صبر زیادی می خواهد...


بیماری من چون سبب پرسش او شد
می میریم از این غم که چرا بهترم امشب!

به این اخوی  خوش اسممون:( شمس ال..)

اولا اوون شاعره وام گرفته بوده خوشحال بوده
تازه  شعرش هم آرام گرفته بوده.

شاعری وام گرفت
شعرش آرام گرفت.

ما هم اهل کام  و اینا نیستیم!

قرابت مرابت هم مال خودت!

که در دات کام دل باشد غمت آرام جان من...
۰۶ خرداد ۸۵ ، ۰۶:۰۹ شمس الواعظین
من که گفتم شعر خودمه..!
بقیش هم اینه
تاجری وام گرفت
                     قلبش آرام گرفت
یا
سائلی شام گرفت
                    قلبش آرام گرفت
.
.
منم نمی دونم چرا با دیدن این عکسه و چند خط بالاش یاد کارت های اینترنتیش افتادم...مخصوصا از نوع تقلبیش!...حالا نمی دونم خوبه..بده..نمی دونم!!
یک ش در این کامنت پایین زیادی است...!!( به جاسا: پیدا کردی جایزه داری..مثلا به عنوان جایزه جواب یکی از sms هاتو می دم!!!)
التماس دعا. دعا کن بقیه اش تهران باشه.
عکس محشری است
vb جان:
پاک خجالتمون دادی!

راستی...امشب میای خونه؟ :دی
عاشق شده ای ای دل٬سودات مبارکباد
از بس دل ِ بی‏صاحب ِ من شد به تو مایل
از ریشه شکستم که نباشد متمایل

در عشق ِ تو سرگرم ِ هدر کردن ِ عمرم
در جهل ِ مرکب چه کند آدم ِ عاقل ؟

یعنی که مصادف شده‏ای با قدم ِ من
یعنی که مساوی شده‏ام با غم ِ باطل

ای دوست ! زکات ِ لب ِ تو چیست ؟ چرا نیست
در حیطه‏ی ِ شرع ِ تو از این گونه مسائل ؟

در بازی ِ عشق ِ تو کلاهی به سرم رفت
چون سیل . مرا می‏بری ای تیم ِ مقابل ؟

این شعر بسیار قشنگ مولوی
تقدیم به هر که عمقش را بفهمد و
از شورش به شعف آید:

چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند

سر از پی آن باید تا مست بتی باشد
پا از پی آن باید کز یار تعب بیند

عشق از پی آن باید تا سوی فلک پرد
عقل از پی آن باید تا علم و ادب بیند

بیرون سبب باشد اسرار و عجایب​ها
محجوب بود چشمی کو جمله سبب بیند

عاشق که به صد تهمت بدنام شود این سو
چون نوبت وصل آید صد نام و لقب بیند

ارزد که برای حج در ریگ و بیابان​ها
با شیر شتر سازد یغمای عرب بیند

بر سنگ سیه حاجی زان بوسه زند از دل
کز لعل لب یاری او لذت لب بیند

بر نقد سخن جانا هین سکه مزن دیگر
کان کس که طلب دارد او - کان ذهب- بیند
تبریک
وبلاگ زیبایی دارید.
 شیشه هنگام شکستن به صدا می آید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی