دل آرام



بایگانی

Unknown

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

درد روح ، درد تن را سبک می کند...

پ.ن : فقط میخواستم به خودم ثابت کنم...که هرگز خودخواه نبوده ام!

۸۵/۰۴/۰۷

نظرات (۱۵)

ثابت نشد که به خطا رفته اید؟ ...
ودرد هنوز  دامنه دارد..........
:(
به ... :

من چون شما ها رو نمی شناسم
چیز خاصی نمیتوانم بگویم.

اصول اولیه فرهنگی ایجاب میکنه
به آدمی که نمی شناسم توهین نکنم!
حتی اگه یه مزاحم تلفنی باشه و بد موقع
تماس گرفته باشه!!!

اما چیز جالب برام اینه...اینجا خلوت خصوصی من
و دوستانی است که اشتباها دوستیم با هم!
چرا باید از بیمارستان هم یکی را بفرستم هر چند
دقیقه یکبار اینجا را چک بکند تا فحش های احتمالی را
پاک بکند؟!!

این نوشته های من چه آسیبی به شما ها می زنه؟
چی از شما کم می کنه؟
چی میشه اگه من یه روز بیام اینجا و ببینم کامنتی رو
نباید پاک کنم!
آقا!
اگه از من بدتون میاد... به خدا قسم من هم استقبال میکنم
نیاید اینجا !
اگه می خواید ثابت کنید به من که خیلی نفرت دارید
به خدا خیلی وقته ثابت شده برام...مهم نیست.
زحمت ما می دارید!
هیچ چیز دیگر نه...به همان اندازه که شما به درستی از من
نفرت دارید هستند آدمهای با ارزش و با حقیقتی که
اشتباها در دوستی خود با من هیچ گاه کوتاهی نکرده اند.
تمام دشمنی بی وقفه و خالصانه ی شما را
به قیمت یک دقیقه دوستی اشتباهی آنها
خریداریم!
ولی من دشمنی صادقانه را به دوستی اشتباهی ترجیح میدم، چون اگر یک دشمن سرسخت و صادق داشته باشم، می تونم بی هیچ دغدغه ای بهش کوشی ناگه بزنم، ولی هر وقت اومدم به دوستان اشتباهی کوشی ناگه بزنم آخر سر دلم نیومده!
محمد رفته بودی بیمارستان؟؟؟
حالت بد شده؟؟
یه ایمیل بزن بهم زود..................پس چرا خبر نمیکنی؟؟؟
هومن:
(مشابه اون چیزهایی که برای علیرضا کریمی گفته بودم!)

محمد در اثر گرمازدگی رفته بیمارستان!
بعد دکتر که اومده معاینه اش کنه
ازش پرسیده: چی شده پسرم؟!
محمد بهش گفته:
این سوالت خیلی احمقانه است دکتر!!
بعد دکتر محمد رو از اتاق انداخته بیرون!
.
.
.
سلام

اولین بار که وبلاگتون را دیدم
یک جورایی در دلم نشست
شما حرف دل می زنید ومن هم...

وگرنه دیگه هیچ شناختی از شما ندارم
بیمارستان و    ....
این چیزا رو نمی دونم
۰۸ تیر ۸۵ ، ۰۳:۰۱ دختری که هیچ کس و جز تو  نداره

سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
...آواره سر گردان...
عجب عکسی، ناز شست گیرندش
به حتم او نیز حال خرابی داشته...(:دی)
یک بار هم که از دستم در رفت و زنگ زدم تا مثل یک انسان متمدن حال و احوالت را بپرسم خودت نگذاشتی!
سلام. گر ما ز سر بریده می ترسیدیم ... (این بلاگ اسکای رو چرا آی اس پی فیلتر کرده؟) ... یا علی
آهای خاسا !
گفتم من همون جاسای بی فرهنگ و تمدن رو دوست دارم
:دی

راستی...فکر کنم باید تشکر میکردم..آره؟
آخه دستپاچه شدم...باورم نمیشد عقلت برسه به
احوال پرسی :دی
به جهت ممنون
ارادتمند MB عزیز نیز هستیم.
اگر چه لیاقتش را نداشته باشد! D:
آن خواجه را از نیمه شب بیماری پیدا شده ست
تا روز بر دیوار ما بی خویشتن سر می زده ست
چرخ و زمین گریان شده وز ناله اش نالان شده
دم های او سوزان شده ، گویی که در آتشکده ست
بیماری دارد عجب ، نی درد سر نی رنج و تب
چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمده ست
گفتتم: خدا یا رحمتی ، کارام گیرد ساعتی
نی خون کس را ریختست ، نی مال کس را بستده ست
آمد جواب از آسمان کورا رها کن در همان
کاندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهده ست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی