دل آرام



بایگانی

Unknown

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

آنقدر واژه ها در گلویم ...
آنقدر این بغض بدون ترانه تنها مانده است
که چشمانت را گاهی فراموش می کنم!

« حالا هی نپرس :
قصه ی غمگین آن همه دوست
به کجای این بوسه کشید
که لب های تشنه ی تو هنوز
از طعم ترانه می لرزد ...»



۸۵/۰۹/۱۴

نظرات (۱۰)

:)
محمد بسیار جواب گرفتم
محمد جان معنیش این میشد؟
A mouse costs nothing but produces a lot
سلام. این دل غمدیده حالش به شود ... حزن او سرار شور است ... یاعلی
سرار=سراسر
خیلی از اوقات که حرفات نمی فهمم همش این سوال تو ذهنم میاد که اینی که اینا رو می نویسه همون محمده
یه نمونش همین مطلب این دفعه
چه کسی می داند

این پرنده که لب پنجرهء خانه نشست

چند روز می ماند...!!!
هوالله.
فضای ِ اینجا گاهی از شدّت ِ حقیقت اونقدر سنگین می شه که،
نمی شه به این راحتی ظرفیت ِ حضور پیدا کرد...
.
.
.
موسیقیش هم از هر نوعی که می خواد باشه، ولی همیشه با رشته‌های ِ تار ِ دل ِ ماست که  چَنگ می زنه!
به امین :

حال می کنی با من رفیقی ها :دی
البته این موضوعی که میگی
حقیقت داره
اما تازگی نداره
قبلا هم وجود داشته
الان هم وجود داره
فکر کنم بعدا (نمی دونم اوون پرنده تا کی لب
پنجره ی خانه میشینه...---قابل توجه vb ---
اما تا زمانی که باشه)
هم همینطوره!

من از رندی نخواهم کرد توبه
ولو آذیتنی بالهجر و الحجر!
محمد جان می خواستم نظر ندم ولی دیگه نمیشه :دی
در هر حال علی یارت.
راستی دیدی گذشت از بزرگانه نه از بازرگان :دی :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی