دل آرام



بایگانی

Unknown

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

«تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

شبی در پیچ ِ زلف ِ موج در موجت ، تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

مزن تیر ِ خطا !
آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

به مرگ آسمانی فکر کن!
محکم قدم بردار!
به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت!»

فاضل خان

پ.ن : اصولا یکی از خصوصیات من این بوده که وقتی با کسی (به هر دلیلی)
تندی و تلخی می کنم فقط مختص به همان لحظه و همان موضوع خاصه!
و تعمیم این قضیه به ابنای زندگی بنده صرفا تیله بازی بچه گانه اس!
--یاد اتللو می افتم...چراش هم ، خودش یه قصه اس!--

پ.ن : یه تبریک جدی واسه یوسف دارم!
به نظر من شایستگی می خواد که آدم زندگی جدیدش رو
با ضرباهنگ نورانی عشق شروع کنه!

پ.ن : فردا شب با دانشکده داریم میریم جمکران!
راستش یه چند ماهی میشه که دارم لحظه شماری میکنم!

پ.ن : هومن فردا میاد پاریس...حیف که نیستم شانزه ریزه رو واسه اش
آب و جارو کنم(صادق جان تو با کمک بچه ها! زحمتش رو بکش!)

۸۵/۱۰/۰۶

نظرات (۶)

محمد عزیز جاتو خالی میکنم :دی

راستی این لینک آهنگ وبلاگت چیه که دانلودش کنم ؟ :دی
حالا چرا عصبی میشی شوخی کردم بابا؟ :دی

(برو تو پرشین گیگ و دانلود کن دیگه ! :دی)
مگیر از خود تماشایی که از دست تو خواهد رفت...
بی‌شک آن روز که آمادة رفتن شده بود
باغ پرواز پر از لاله و سوسن شده بود

فصل گلچینی دستان دعا یادم هست
مثل یک روح، رها از قفس تن شده بود

بارها رفت و صدا کرد خدا را در خویش
بارها چشمش از این حادثه روشن شده بود

گفته بودند که: عاشق شده هرکس، برود!
او، اگر رفت از این پنجره حتماً شده بود!

«جمکران»، «ندبه»، «کمیل»... آه! فقط می‌دانم
جمعه‌ها پیش کسی دست به دامن شده بود

عاقبت رفت و به آنجا که دلش خواست رسید
در همان روز که در «عشق» معین شده بود
برایت گل می‌آوردم برایت گل می‌آوردم
و با تو در اتاقی که به رنگ چشمهایت بود می‌ماندم
ولی دیدم که دستم لحظه‌ها را دور می‌ریزد
تو شاید گریه می‌کردی که من تنهایی بیهوده‌ای بودم
تو مثل بغض خوشبختی من آرام خواهی ماند
و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک
که دور از باغ در زندان گلدانهای زیبای تو می‌میرد
تو را گریان نخواهد کرد
میخک‌هایی که دور از باغ
در زندان گلدانهای زیبای تو می‌میرند، می‌دانند
من تکرار یک تنهایی‌ام
در چشمهایی که تمام چشمها را دوست می‌دارد.

                                                       (سید شهیدان اهل قلم)

.
به عنوان هدیه برای یوسف بود!
به خاطر همینم از شهید آوینی بود!
به فطرس: این شعر جدن مال شهید آوینی است؟.میشه بگید از چه منبعی است؟
۰۸ دی ۸۵ ، ۰۶:۱۷ یوسف عزیزی
سلام. مخلص محمد آقا و جواد هم هستیم. حیف که محافظا نذاشتن شروع زندگی مشترک با بوسه بر دستان آقا باشه! خاتون خالی. رهنمود های آقا واقعا زیبا بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی