دل آرام



بایگانی

Unknown

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

*در دقایق آخری که می خواستم سوار هواپیما بشم
اطلاعات پرواز چند بار صدام کرد
بالاخره تلفن زدم...بعد از مدتی فرمودند یکی باهات کار داشت!
از دیروز تا حالا به هر کی زنگ می زنم هیچ کس مسوولیتش
رو به عهده نمی گیره!


پ.ن :‌
تلخ است چای من
«بگشای لب که قند فراوانم آرزوست»!

۸۵/۱۰/۱۴

نظرات (۸)

بسیار زبیا .......... جواب گرفتم
این طالب بدم المقتول بکربلا
۱۵ دی ۸۵ ، ۰۲:۴۰ خرچنگ زاده
اَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَ  عَلَى التَّقْوی
من بودم محمدم...
می تونی باز هم حذفم کنی که آبروت... خیالی نیست.
سلام حامد جان
این کامنهات رو که می بینم هم یاد همون نرگسی
میوفتم که با هم رفته بودین دبی...

هم یاد این شعر :
مانند علفهای لب مردابیم
خوابیم همیشه تا کمر در آبیم
مرگ آمده است، زندگی صید کند
ما هم که همه کرم سر قلابیم!
به enkratic‌:
سلام
قاری این آیاتی که در وبلاگتون گذاشتین کیه ؟
و حالا می دانی آن یک نفر که بود!!!!!!!!!!!!!!!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی