دل آرام



بایگانی

Unknown

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

ما به بزم عشق ، نامحرم شدیم...



شیعه یعنی مظلوم به هنگام قدرت
و قدرتمند به هنگام ظلم...

شیعه معتقد است تا دنیا ، دنیاست ذوالفقار علی (ع) زنگار زمان نمی گیرد
و عصمت ساکت زهرا (س) حتی میان در و دیوار نیز شکسته نمی شود

شیعه معتقد است خداوند تمام زیبایی های دنیا را به بشر عرضه کرد
اما از آن میان خون حسین (ع) و خون دل مادرش (س) را برای خود برگزید...

یادداشت هایم در هویزه

***

یادت می آید سال پیش همین روزها بود که فضای سنگین ماجرای شهدای دانشگاه
با بحبوحه عزیمت بچه ها به اردوی جنوب در هم آمیخته بود...

بگذار از حادثه ی دانشگاه چیزی نگویم همین قدر بس که
روز اول که به دانشگاه آمدم از میان انبوه قیافه های بی حقیقت و شاد
چهره های بی ادعا و پاک را باز شناختم...
اما تقدیر چنین بود که روزها کنار برخی از همان قیافه های کسل کننده باشم
اما می دانستم سرانجام روزی خواهد آمد که این فاصله ی عمیق (به قدمت زخم های تاریخ)
میان ما آشکار می گردد !

راستش را بخواهی از همان سوت و کف زدن ممتدشان به هنگام صدای 
-السلام علیک یا اهل بیت النبوة-  فهمیدم که این شکاف دارد سر باز می کند
آنها مخالف تدفین بودند ( تا اینجایش یک نظر بود...) به بهانه ی آنکه عده ای حرمت شهدا را نمی دانند
و خدای ناکرده اهانتی روا می دارند که در شان دانشجو نیست...هر چند برخی هم از این سمت با آنها ناخواسته هم صدا بودند!
اما ساعتی بعد همان ها تابوت شهدا را شکستند تا نشان دهند
دلایل مذهبی شیطان برای گناه بسیار محکم است!
تازه بعد از آن برای فرار از نفرین ماندگار تاریخ به خود می گفتند
شاید اینها لاشه های اجساد عراقی است!!
شیطان است دیگر...با حرف های برّاق دل های ظاهربین را می فریبد!

بگذریم...اما یادتان باشد دیگر از من نپرسید چرا از خیلی هایتان خداحافظی نکردم!

*****


ما به بزم عشق نا محرم شدیم...

می گفتند : از شام و ناهار مزخرفش که بگذرید...یا اینکه برای یه وضو گرفتن عادی باید نیم ساعت در یه صف طولانی
منتظر بشوی که به کانتینری که دستشویی صحرایی است مشرف شوی!
 شب های روی بتن می خوابید(در ساختمان های دو کوهه!) یا چندصد نفری در یک سالن عریض و طویل!

یکی می گفت :‌ من امسال نمی آیم
پارسال که رفتم درست روز قبل از عید رسیدم به خانه با سر و وضع کثیف و خاک و ...
یکی دیگر می گفت :
 اینها هم همه اش گریه و زاری می کنند
این دم عیدی را لااقل بی خیال نمی شن!

از این دست حرف ها زیاد بود شیطان است دیگر...

اما به اصرار یوسف و جواد ( که تا عمر دارم به هر دوی آنها مدیونم!)
قصد عزیمت کردم و توفیق را به خدا واگذار کردم که...( مراجعه کنید به نوشته های پارسال!)

***
امسال هم این روزها دلم با بچه هاست
نمی دانی چقدر دلم می خواهد با آنها باشم
...
می خواهم بر وزن سفر آنها که فردا شروع می شود
دست نوشته هایم را همراه کنم!

۸۵/۱۲/۲۳

نظرات (۳۲)

چرا وقتی روی «مکاتبه با ‌‌MB » کلیک میکنیم  پیغام خطا میده؟
یه نگاه بهش میندازین؟
dishab bood, yeki az rahian emsal, goft del bakan , berim. ama nemidoonam koodoom band mohkamtar bood ke naraftam :poroge, khanevade,karhaye aghab moonde ya...akharesh ke did nemitoone razim kone,raft ketabe avini ro avordo goft:aghl migooyad beman o eshgh migooyad boro..!? emrooz saat 3 rah mioftan;va ma mimanim
۲۳ اسفند ۸۵ ، ۱۲:۴۵ سوسن جعفری
در تاریخ  ۱۷بهمن ماه ۸۵ یکی از اشعار مرا سرقت ادبی کرده اید و بدون گذاشتن لینک وبلاگ من، با زیر پا گذاشتن کپی‌رایت به خودتان توهین کرده‌اید. متأسفم دوست من! این همه آیه م حدیث ردیف کرده‌اید که لاپوشانیکنید نه؟!

من در اینجا به هیچ کس لینک نداده ام
گاهی شعرهای سید را گذاشته ام و کتاب جدیدش
را معرفی کرده ام و گاهی هم شعرهای او را
بدون اسم گذاشته ام!!!

دوستانی هم که به سیاق نوشته های بلاگ من
آشنا هستند میداننند که هیچ شعری از خودم
نیست مگر آنکه ذکر کرده باشم.

اگر قرار به گله است حضرت حافظ یا چندین شاعر معاصر
و عزیز اولین حق را دارند...

نکته ی آخر اینکه من نمی دانم آن زمان شعر شما را
از کجا خوانده بودم. از بابت من می تواند خیالتان راحت!
مدعی داشته های خود نیز نیستم چه برسد به دیگران!

اما از اینکه خودتان را معرفی کردید ممنون.
چه جالب که به قول سید :

شاعری شعر خودش بود
تمام!
هوالله.
انسان فرشته‌ای است که یک ته لهجه‌ی ابلیسی دارد!
آن زمان که به دست و پای ِ جسم می‌افتد؛
لباس‌های ِ ایمانش لکه‌دار می‌شود؛
و بوی ِ باغ وحش می‌گیرد!
شیطان از اشک ِ ندامت ِ ما هم کره‌ی گناه می‌گیرد!
باشد که آخرت را اجاره‌نشین دنیا نکنیم؛
در بی‌تفاوتی اسراف نکنیم؛
اسلام را تسلیم نکنیم؛
و از تقوا روی نگیریم.
اشک خدا را در می‌آورد این خاکبازی‌ها.
وای به روزی که ملائکه ما را تحریم کنند...
.
کبوترها، کبوترها، هوای ِ پر زدن دارم
ولی با من نمی‌آید، نمی‌آید، دلم...، دردا!
کبوترها، کبوترها، به دلجویی از آن بالا
نگاهی زیر ِ پا گاهی اسیران ِ قفس‌ها را
از زمانیکه این پست رو نوشتم
کلی ایمیل و اینا اومده و همه با یه مضمون!

هر کس خواست این حرفا رو به خودش بگیره
هر کس خواست هم به خودش نگیره
به هر صورت من منظورم همه تون بودین!

سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین
سلام علی آل یاسین ...
قسمت شود ...
آنهایی که شلمچه را درک کرده اند می گویند

از زمین شلمچه به سمت آسمان معبرهایی از نور کشیده شده است

شلمچه دشت وسیع متصل به کرانه های  نور است.

نور علی نور که اگر بدانی با نام زهرا ( س )  الفتی دیرینه دارد نور را فراموش نکن

بسم الله نور ، بسم الله نور.......

(شهید آوینی )
موافق نیستم!
۲۴ اسفند ۸۵ ، ۰۵:۳۰ رضا نقی زاده
دوست عزیز از مطالبتان استفاده کردیم
بسیار سرسبز و خوشبخت باشید
عیدتان را تبریک می گویم و به شما عیدی می دهم برای گرفتن عیدی به وبلاگ ما سر بزنید
قدم سبزتان بروی تخم چشم ما
بسیار خوشحال می شوم با هم همکاری  کنیم پس به حضورتان در وبلاگم دعوتتان می کنم
پیروز باشید
www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
naghizadeh.reza@gmail.com
رضا نقی زاده

چطوری بازارگان ! :دی
بابا میبینم که داری میترکونی ..... دمت گرم حاجی
والا مصدق رو چی بگم والا....سعی کردم بشناسم
اکا به نظرک یه آدم عادی بود که کاری غیرعادی کرد!
شاید اگه دوست داشت میتونست به راحتی مثل خیلی از همدوره ای هاش چشم ها رو ببنده و کاری به کار بقیه نداشته باشه

خلاصه حاجی وبلاگ جالبی داری به ما هم سر بزنید :دی
راستی وب خیلی دیر بالا میاد

بهتر .....
........
.....
...
.

۵ تا :دی
سلام هومن جان
دو تا نکته
اول اینکه من فکر میکنم در مورد مصدق و زمانش
اطلاعاتت شاید زیاد نباشه
بالاخره اسلاف ما یا کسانی که تاریخ رو خوب میدونن
بهتر از ما از اصل قضیه خبر دارن
برای اینکه بتونی نظرات دیگه ( که به مذاق من صحیح تر
به نظر می آید - چون شخص گوینده آدم بسیار درستی است)
رو هم بشنوی این رو هم ببین :

http://sharifnews.com/?22736

در مورد پست وبلاگت و پرچم ایران و اینکه چرا پرسیدی
شیر و خورشید رو برداشتیم و به جاش
آرم الله گذاشتیم هم هیچی نگم بهتره.
اما مواظب خودت باش هومن جان
همین!
اینو هم ببین
من که موافقم

نمونه های عینی اش را در میم شیمی داشتیم!
دارم فکر می کنم که من اشتباه کردم
باور کن اگه الان شریف بودم
بی خیال نبودم مثل سابق!

http://sharifnews.com/?692
اخوی خوبه حداقل حالا قبول داری توی جریان تدفین شهدا اقلیت بودین ، نه اکثریت ...
"هراس من باری ، همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد ."
۲۵ اسفند ۸۵ ، ۰۰:۰۸ خرچنگ زاده
وبلاگتو بچه ها تو ایران تمی تونند باز کنند! البته چیز زیادی از دست نمی دن! دی:
به غریبه :

قد یعلم الله المعوقین منکم
والقائلین لاخوانهم هلم الینا
ولا یاتون الباس الا قلیلا


۱-  تفاوت دقیقی است بین اینکه خداوند مونین را
برادر میداند و نه همه ی مسلمانان را.
گمان نمی کنم لقب اخوی واسطه ی درستی بین ما باشد!
به استناد آیه ی بالا و اینکه :

یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفروا
وقالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض
او کانوا غزی لو کانوا عندنا ما ماتوا
وما قتلوا لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم
والله یحیی ویمیت والله بما تعملون بصیر
...

۲- در کمتر موردی مثل قضیه ی تدفین شهدا
اطلاع دقیق از ما وقع دارم و به دروغ گویی خیلی هایتان
اطمینان دارم همان قدر که خودتان به خود شک دارید.

۳- حرف های گفتنی زیاد است اما در باب بحث اکثریت و اینها
- که بحث های جوانی ما محسوب می شود!-
جایی ندیدم که حق را به اکثریت بدانند
شاید حق را به اکثریت بدهند اما همیشه هم اکثریت
محق نیستند
اتفاقا بر عکس...تا آنجا که من دیدم خداوند در قرآن هر
چه از اکثریت گفته بعدش لایعقلون و لا یفهمون و ... بوده!

و بعد اضافه نموده که :

کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة!

خوشبختانه علی رغم آمار فاجعه آمیز که شامل
اعتیاد ۱۴ درصدی دانشجویان یا مصرف ۳۰ درصدی مشروبات
الکی! در بین دانشجویان
هنوز هم میشود آدمهایی را پیدا کرد که مثل ما فکر کنند

هر چند کم اند.
به چشم شماها کم اند!
اما...

من اگر تنهای تنها هم بودم نظرم همین است که گفتم
شما بروید مخاطبی موزون برای خود بیابید!

به خرچنگ :

این من هستم که حسرت به دل مانده ام
نه آنها...
این منم که برای یه جرعه مستی با خاک
اینگونه دیوانه شده ام!
این منم که چشم به راهم...

هیچ کس هم اینها را نخواند برای من فرقی نمی کند
والله اگر اینجا را یه نفر هم نخونه هیچ اثری در من نداره

دل آرام من وابسته ی آدم ها نیست!
یه جرعه حقیقت!
همین و بس.

همت حیدر مدد عاشق است
روی زمین گو همه خیبر شود!
کاش حداقل  حق را به اکثریت میدادید .
دانستنتان پیشکش ...
پ ن :
کاش حداقل قبول داشتی توی اون جمع مخالفانی ام بودن که نه الکی بودن و نه معتاد ...
کاش باور می کردی توی اون جمع کسایی ام بودن که بعضا به واسطه ی از دست دادن عزیزاشون تو جنگ حق بیشتری داشتن راجع به این موضوع ...
کاش این قدر دین انحصاری نمی شد که تنها باید قرایت شما از اون عملی بشه ...
کاش این قدر غنایم جنگ ، انحصاری تقسیم نمیشد ...

آری ...  "«کاشکی» واژه درد آور این دوران است."
آره توی اون جمع هم آدم هایی بودن که نماز می خوندن!
آدم هایی بودن که علی رغم نظرشون وقتی
تابوت شهدا رو آوردن از جمع جدا شدن
تا اینکه بهشون نگن :‌شما که اینهمه سنگ شهدا رو
به سینه میزدین پس چرا تابوتشون رو شکستین!

کاش به جای بهانه های از این دست
همون که اول و آخر حرفتون بود رو صریح می گفتین
مثلا همین که دانشگاه جای مرده چال کردن نیست!!!

یادت باشه تهمت زدن کار آسونیه
شماها همتون اهل تهمتین
اوون دنیا معلوم میشه چقدر حق داشتین!!!
کی از جنگ غنیمت برده؟
آره من خیلی از بچه های شهدا رو اوون روز دیدم
اکثرشون هم : ای کاش ای کاش می گفتن!
اما نه از این دست -ای کاش- های مادی که شما میگین!
اونا می گفتن :
ای کاش شهدا نمی آمدن بین این جماعت کثیف!
ای کاش همون غربت دهات های اطراف تهران
-اخیرا قطعه ی ویژه - هم پرشده ! می موندن
در غربت شریف گیر نمی افتادن!

ما یادمونه شب طوفان چه خطر ها کردید!
جنگ ها را چه دلیرانه تماشا کردید!!!

ما دنبال غنیمت هستیم یا شما بچه های احد؟؟
چیزی که از جنگ برای ما موند این بود که بهترین هامون
رو از ما جدا کرد
آنچنان که سید می گوید :

در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند!

وای که اگر دنبال طعنه و کنایه بودیم
که یک روز آسوده هم نداشتید اما شدیم مصداق این آیه که
اذ تصعدون ولا تلوون علی احد والرسول
یدعوکم فی اخراکم فاثابکم غما بغم
لکیلا تحزنوا علی ما فاتکم
ولا ما اصابکم والله خبیر بما تعملون

عجیب آنکه امروز مدعی هم شده اید!
تف به روزگار!
محمد عزیز خیلی ممنون از لینکی که برام گذاشته بودی
حتما با دقت میخونمش...خیلی دوست دارم که اطلاعاتم رو در اینباره بیشتر کنم....

راستی حاجی شنیدم هوا تو  پاریس خیلی دو نفره شده :دی
اینی که من می بینم داره سه نفره میشه :دی
نداند که ما را سر جنگ نیست
و گرنه مجال سخن تنگ نیست ...
اگر بنده در شکستن تابوت ها سهمی داشتم همین امروز مرگم را از خدا طلب می کنم .
حوصله ی ادامه دادن به شنیدن تهمتها تونو دیگه ندارم چون اون روز جز سکوت و گریه کاری نکردم ...
اگر حالا هم حرفی زدم به خاطر خودم نبود ...
از حق خودم می گذرم ولی از حق ... هرگز .
حرف من این بود ، هست ، خواهد بود ، که اگر هم از درستی کار خود ایمان قلبی داشتین ، کاش لااقل مثل پیامبرمان در احد عمل می کردین ...
افتؤمنون ببعض و تکفرون ببعض ؟
سه نفره یعنی با کوچولو    :دی
در زیارت عاشورا می خوانیم

و لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالک...

یا جایی دیگر می گوید
نفرین خدا بر آنان که تو را کشتند
یا « آنها که دیدند و سکوت کردند »

همین!

- درمورد بقیه هم فکر می کنم جو شیخ نشین امارات
باشد!
خوبان همه رفتند ما ماندیم و تنهایی
غمگینم و افسرده هیهات چه شبهایی
سلام دوست عزیز
عیدتون مبارک
از شما دعوت می کنم سری به سایت ناصر عبداللهی بزنید در صورت تمایل اون و لینک کنید منم وبلاگ شما رو تو وبلاگ شخصیم(آدم برفی) لینک می کنم.
با تشکر
مدیریت سایت ناصریا
مطمئن باش : نه تو امام حسین بودی و نه من یزید ...
حداقل از اولی خیالم راحته ...
"در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند وسنگ حسینی به سینه میزنند که آزادانه زیست و آزادانه مرد."

"محمد این روزها دیوانه ها از قفس رمیده اند و کذابان به نام متبرکت بر سر کوی و برزن دروغ می بافند."
یکم استعداد به خرج بدهید می فهمید که
منظورم اینا نبود که نوشتید!
من خودم رو به امام حسین(ع) تشبیه نکردم!

فکر کنم دیگه چیزی ننویسی بهتر است
چون اصلا حرف های من رو نمی فهمی!
و ایضا...
تو هم حرفای منو نمی فهمی
خیلی دلم می خواست دراین مجادله ی کودکانه  مشت آهنین ایمان را از آستین خاک خورده ی بیرون می آوردم .. افسوس که اسلام دست ما را بسته است ..
صدرای عزیز ..
من به سبک مولای مان ، با آنکه حق دارم، و آن را محفوظ می دارم، ترجیح می دهم سیاستمدارانه سکوت کنم تا حق طلبانه قیام ...  که به قول امام عزیزمان : " نمی خواستم ملت به دو پاره تقسیم شود .. "

هرچند اگر سراغ از احساسم بگیری خواهم گفت :
هر چند سهم ما آمیزه ای از سرزنش و ریشخند بود،
حق با صدای تو ست
باید بلند بود ....

انا کفیناک المستهزئین ..
سلام. بالاخره باز کردن اینجا درست شد. من نظرات را خواندم. به نظرم تو بحث کردن و جواب مخاطبان را دادن خیلی خوب شدی. قبلا نمیشد یک کلمه بهت حرف زد! :دی
Enkratic  عزیز کاملا موافقم ...
من هم به همین دلیل سکوت کردم .
هوالله.
داشتم به زیارت و شهدا و انس و هزار و یک واژه‌ی زیبای ِ عرفانی فکر می‌کردم که در بازه زمانی‌ای خاص، تبی داغ پیدا می‌کنند!
نمی‌دانم زخمی کهنه است که دردش همواره همراه است و سالی یکبار هم سر باز می‌کند، یا لحظه‌ای خراشی عمیق و دردیّ و درمانیّ و بهبودی...
..........
داشتم به قطارهای ِ این مسیر فکر می‌کردم که حُکما چه ساعات ِ سختی را می‌گذرانند زمانیکه در مقام ِ قیاس ِ مسافران این دوره با ایام ِ ماضی بر می‌آیند!
..........
دل ِ من گرفته زین‌جا،
هوس ِ سفر نداری ز غبار ِ این بیابان؟!
..........
حدیث ِ نفسم بسیار است...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی