دل آرام



بایگانی

Unknown

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

فقط یک‌بار خوشحال بودم،
روزی که زیر یک چتر ایستاده بودم.

آنتوان چخوف

بیا و
از گوشه ی خیابان زندگی ام
بردار...

مسافرت تنهایی هم احوال خودش را دارد...
دلم می خواهد به خیلی چیزها فکر کنم...
گفتم که پیر شده ام ! آخر خاطراتم زیاد شده اند
دلم می خواهد به شبی فکر کنم که
اتاقی را که هر شب با صدای وحید می خوابیدم و
با صدای دکمه های کیبورد و نگاه مهربان و گاهی نگران حمید
نمی خوابیدم...(می خوابیدم و نمی خوابیدم...)
 این بار برزخی بود که دلم می خواست سرم را زیر بالشت
فشار دهم تا صدای نابهنجار تنهایی قبلم را مچاله نکند...
دلم می خواهد به خیلی چیزها فکر کنم
حتی به روزهای بد !
نمی دانم چرا روزهای بد هم این روزها اینقدر برایم خوب شده است
پیر شده ام...اما حسرت بازوهایم را می خورم که تشنه ی دلبستگی بود...
آی ی ی ...

به دل آرام شکایت می بردم که حتی اینجا هم برای حرف زدن
در مضیقه ام. یعنی اینجا هم نمیشود گریه کرد؟!

۸۶/۰۲/۰۷

نظرات (۲۸)

می‌دونم بی ربطه ولی می خوام بگم؛
پست‌تون رو خونده بودم ٬ داشتم صفحه رو می‌بستم که دوستی مذهبی برام اس ام اس زد: خدا در احتضار است ...
این جمله یعنی حالش خیلی بده... یعنی همه چیز توی ذهنش ٬ زیر فشار لحظه‌ها٬ زیر سئوال رفته...
منم در جواب براش زدم:
تنها چیزیه که هنوز بهش امید دارم ...

می‌دونم که گفتین راحت ترین که کسی اینجا نیاد و نخونه و چیزی هم نذاره ...  
شاید مثل همیشه اشتباه کرده باشم...
خدا دیگران رو از شر من در امان بداره... همین.
پ.ن :

تا وقتی نرسیده بودم  پاریس ! نمی فهمیدم معنی
این بیت حافظ را که در وصف شیراز سروده :
شهریست پر کرشمه و  خوبان ز شش جهت!!!

انگار که حضرت حافظ سوار بر هلیکوفتر بوده و
در حال سفر استانی به شیراز
تازه با این حساب هم ۵ جهت بیشتر نمی شود!

امروز مهمان حامد در شهر شهید پرور متز هستم/
شهری است پر کرشمه اما همان چهر جهت اصلی را بیشتر
ندارد.
الان هم حامد دارد شام درست می کند.
قرار هم بود به جاسا یه زنگ بزنیم اما من گفتم
که این بچه ندید بدید یخ پذیرش گرفت روشنفکر شد
و الان تحریمه :دی
حاجی نگو اینجوری میام همه این فرانسویا را میکشما ! :دی
تنهایی تنها باد...
حسرت بردم به بودنت... انگار همین دیشب بود که صدای آشنا رسید!سه تا دست همسوی روشنی...
چتری برای دو نفر !! :دی دی دی
ieki az bad tarin chizaaie zendegi ine ke sobh ro baa sedaaie iek aadame bad sedaa ke too hamoomet aavaz mikhoone shoroo koni!!!
doctoret beram mohamad!
alan check mail kardam didam koli khastegaar peid  kardam!
dahanet khoshmazast,ashpazie man ke dar hade in harfaa nist
"...
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای گلهای مصنوعی رفته بودیم
گم کردیم..."
پاریسی های عزیز‌!
برای خوابیدن روش هایی به مراتب ارزون تر از سفر به متز هم اختراع شده!
مثلا سفر به اعماق زمین :ی !
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و هومن به هم سازیم و ....
.
آره داداش شما آدرس بده باقیش با ما
صداش قشنگه بابا! :دی
سرمه...
اول به حامد بگم که :

اتفاقا یکی از جاذبه های توریستی هر شهری
واسه من خوابیدن در اوون شهر هستش که
باید بگم شهر جذابی دارین
خدا همتون رو حفظ کنه :دی

ثانیا به حمید بگم که :
حامد میگه : پس حکما ایراد از حموم ماست ...(پنیر - سبزی :دی)

به هومن :

اولا اون کامنت بی اسمه رو مورد عنایت قرار بده
ثانیا
کی رو قرار بکشی؟ ما  با این مقاماتمون که نفهمیدیم
چه برسه به آی کیوی چلاغ بقیه...

به چترفروش :

پاریس که بودم سه تایی زیر چتر بودیم
ای نامرد!

به حسین (ببخشید هلن)
خبری ازت نیست؟
شنیدم عسلویه فاز ۱۵ رو گرفتی ؟!
حامد میگه بیام کنترات موضوع عسلویه رو استاد کنیم ؟؟
من و بی اسم هر چی بد خواه داشته باشی رو آره دیگه ! :دی
( دمت گرم بی اسم جان )
چتر فروش از چتر شکسته آب می خوره
در ضمن ۳ نفری زیر چتر جا نمی شید
باید به فکر یه سقف باشی :دی
با همه این حرفا محمد نمی تونم بین تو و دل آرام قائل به تفکیک شم پس محکوم به آرام  گرفتنی . . .
حامد.ع: به محمد بگو وقتی با من قرار میذاره، نباید من رو قال بذاره و بره خونه بگیره بخوابه. می تونست از اول بگه که نمی خواد صبر کنه.
من که هر کاری بکنی دلم تنگ نشده..چی بود این حمید همش تا صبح چت می کرد نمی ذاشت بخوابیم...!‌:دی
سلام.چه حال؟چه خبر.اونجا خوش میگذره؟.اینجا که بد نیست.جات خالی امروز با جواد و بنیامین بودیم.امتحان خواص سیالات هم دادیم .خلاصه ما که دلمون برات تنگ شده؟.
به جاسا :

منو بگو فکر کردم به خاطر بحث های سیاسی ناراحتی
...
ببین اوون روز من ساعت 4 و اینا پیش بچه ها بودی در دانشگاه
که گفتم بری استخر و برگردی حرف بزنیم بهتره.
بعدش هم به طور کاملا اتفاقی رفتم جلسه ای که
مجبور شدم مبایلم را خاموش کنم. از فرداش هم
که جوابم رو ندادی و منم دیگه پی گیری نکردم.
راستش هر چند برای دوستیت ارزش قائلم اما به نظرم
دوستی ایی که با این خاله بازی ها تحت تاثیر قرار بگیره
همون بهتر که نباشه!

من وظیفه ام این نیست که همون مدت محدودی که میام
(که دیگه هم نمیام به این زودی) بیام از همه سان ببینم!!
بهت گفتم که اگر کار ضروری داری بگو. اگه نه یه روز قرار
می ذاریم ببینیم همو.

حالا هم اگر ناراحت شدی اصلا مهم نیست... می خواستم
چند تا چیز دیگه هم بگم بهت مراعات خیلی چیزا رو کردم!

ایام عزت مستدام!
گور پدر سیاست. گور پدرش که انقدر دنیا رو پر پیله شیله کرده. من در ارتباطاتم با افراد مختلف هیچ وقت به این سیاست بی ریشه اهمیت  نداده ام و نگذاشتم که به روابطم لطمه بزند. نمونه اش همین حامد.ع که از نظر نقطه نظرات سیاسی شب و روز رو اعصابه.

ببین. من این چیزا برام مهمه. یعنی اصلا خوشم نمی یاد یکی که با من سر کوچکترین چیزا وعده ای می ذاره، بپیچونه بره دنبال کارش. این کار اصلا هم اخلاقی نیست. می خوای بگی این چیزا خاله بازیه؟ ولی برای من خیلی هم مهمه. کاریش هم نمی تونم بکنم. تو هم که از بند آخر نظرت معلومه که اصلا برات  مهم نیست و راحتی

باهات حرف داشتم اون روز. در ضمن من سربازت نیستم که ازم سان ببینی. دستت هم درد نکنه که مراعات خیلی چیزا رو می کنی
جاسا و دل‌آرام!:‌
بی‌خیال شین بابا...حالا یک بار همدیگر رو ندیدین..جاسا من می‌دونم که برنامه‌ی محمد چقدر درهم بود...بی‌خیال...
من عوضش می بینمت هر وقت اومدم!‌:دی....

در ضمن ما بسیار زیاد تحت برش این پیچش‌ها توسط محمد قرار گرفته ایم...تو انگار کن که مثلا ۳ساعت و ۴۵ دقیقه زیر آفتاب خیس هوای ۴۲  درجه منتظرش بوده ایم و آخر سر بهمان گفته که یادش نبوده یا "نمی‌آید" یا "یکم صبر کنین" و از این حرفا...من شهادت می‌دهم (به عنوان یک شهید:دی) که اصلا (اثلا) برایش مهم نیست! ;) : دی...

ولی با همه ی این حرف ها خوب نیست به این زودی‌ها دل‌خور شدن!....شاعر میگه:‌

ما گدایان خیل سلطانیم / شهر بند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود / هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند / ره به جای دگر نمی‌دانیم
چون دل آرام می‌زند شمشیر / سر ببازیم و رخ نگردانیم!!....

ما سر باختیم و رخ نگرداندیم..تو هم نگردان!

به MB: مخلصیم~!
vb: منم اون روز برنامه ام خیلی شلوغ بود. رفته بودم دنبال فاند و از این خزعبلات! علیرضا موحدی هم شاهده که هر چی گفت بیا بریم سینما "اخراجی ها" گفتم نه به قرار با محمد نمی رسیم. درهم بر هم بودن برنامه که دلیل نمیشه. خودش قرار گذاشت من که بهش تحمیل نکردم! به هر حال هر کی یک مشخصه ای داره. من تقریبا همیشه زودتر میرم سر قرار اگر هم طرف 15 دقیقه دیر کنه دیگه براش صبر نمی کنم. علیرضا کریمی هم شاهده! ولی چون تو روح من و یک پسر خوب و نازنین و فرشته روی زمین هستی و تو عکست تو در ملکوت سکوت هم بدجور نور بالا می زنی و هر لحظه احتمال شهادت هست! اگر چه به درد علم نمی خوری ولی نمی تونم حرفت رو گوش نکنم. اصلا تقصیره شماهاست که محمد بد عادت شده. اگر از همون اول دو تا "جوجی گارامی" بهش می زدین که از درد سه دور دور خودش می پیچید دیگه کسی رو نمی پیچوند!

MB: لغو تحریم ولی یه کره خر طلبت! :دی
vb جان مخلصیم...ولی اینقدرها هم بد نبود
قبول کن هر دفعه یه توجیه داشتم که نمیتونستی
بهم اعتراض کنی :دی
فقط می گفتی چرا همیشه دلیل داری :دی

به جاسا :

در مورد سرباز اینا...یه شاعر معروف میگه آدما به سه دسته ی
شاه و بی بی و سرباز تقسیم میشن.

ما که سربازیم الحمدالله...شما اگه نیستین از خودتون دفاع کنین :دی
اوون شاعر معروف خودم نبودم ها ... :دی

راستی جاسا در مورد اوون کلمه ی زیبایی که از
دهانت تراوید یه فراز عجیب میگه:

اگه فحش هم به من میدی
دو تا پشت سر هم بده  :دی
نه دیگه! دو تا زیادیت می کنه می مونی رو دست توتالی ها می ترشی. تازه اون وقت اون همه پول مفت رو به کی بدن؟!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی