Unknown
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
نه پیامی در راه
نه نسیمی در کوه
میوه ی این باغ
اندوه...
اندوه !
آغاز من تو بودی و
پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من
تویی...
پ.ن : زندگی ام اینجا به انفعال در برابر
سرنوشت افتاده است.
اینطوری نمیشود!
تصمیم جسورانه ای دارم برای
تغییر!
پ.ن : دوستی مسیحی امروز به من گفت :
تو چندمین نفری هستی که در زندگی می شناسم
که حرف های عجیب میزند...اما تنها نفری هستی که
کارهای عجیب هم می کند !
گفتم مثلا چی!
گفت اینکه وقتی وارد یه جمع میشی به همه سلام می کنی
ولی از کناری هات فقط خداحافظی می کنی :دی!
پ.ن : «آزادی نه گرفتنی است
و نه دادنی
بلکه آموختنی است...»
مهندس بازرگان!
- من هم همین نظر رو دارم
اما نه فقط در مورد واژه ی آزادی
به نظرم همه ی «زندگی» همین وضع رو داره!!!
- در هر صورت دست کم مرگ آموختنی است
و نه گرفتنی و نه دادنی!
و ثانیا تنها آرزویی است که هر کس
روزی به آن می رسد!
۸۶/۰۲/۱۵