پ مثل پلیکان...
چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
رفتی مرا تنها
به دست غم رها کردی
به جان من خطا کردی
مرا دیگر نبینی...
پیدا شدی باز هم
تو در جام شراب من
از این حال خراب من
بگو دیگر چه خواهی...
اشکی که ریزد ز دیده ی من
آهی که خیزد ز سینه ی من
رنگ تمنا ندارد
رنگ تمنا ندارد
تو آن گل مریم سپیدی
بی تو دلم شوری و امیدی
دیگر به دنیا ندارد
دیگر به دنیا ندارد
...
پ.ن : من با ماه قهرم...
« آنچه هستی ، هدیه ی خدا به تو است
و آنچه می شوی ، هدیه ی تو به خدا است
پس بی نظیر باش*»
*...نه...خودت باش!
پ.ن : الهم انی اشکو الیک ...
یاد قبل ها به خیر که
- نهانت نظری با من دلسوخته بود-
این روزها که نهان و آشکار
همین تنهایی ۱۲ متری است
که قد می کشد و بزرگ می شود...
و نیشخندهای موزون
بر بی تفاوتی هایم پرداخت می شود
تازه می فهمم پابلو نرودا آن روزها چه می گفت که :
هوا را از من بگیر
خنده ات را نه !
۸۶/۰۲/۱۹
پ.ن : این هم ماه نیست
خورشید است
خودم میدانم!