lovely Smile !
سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
وصیتم این است :
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب ِجستجو بسپار
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنوسید :
آن مرد سیب دارد
آن مرد انار دارد
آن مرد سبد ندارد...
یا هر پرنده ای که از کنار پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند!
گوش کن!
صدای آن پری ِ پریشان ِ نی نواز را می شنوی؟
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا را آشفته می کند!
می خواهم در جنگی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاج ها همیشه
با من باشد!
مثل نگاه تو ...
پ.ن : آن من بودم ، که بی قرارت کردم...!
پ.ن : فبای الای ربکما تکذبان ؟!
پ.ن : یار ما چون گیرد آغاز سماع...
۸۶/۰۴/۰۵
بهش دیکته گفتم :
آن مرد سیب دارد . آن مرد ...
وقتی تموم شد . مکث کرد فورا با مداد قرمزش
یه هفت کنار "سیب" باز کرد و نوشت "سرخ" .
یه هفت کنار "انار" باز کرد و نوشت " شکسته " .
خط آخر رو هم تغییر داد : " اگرچه آن مرد سبد ندارد ولی .... "
بعد از چند لحظه سکوت بمن نگاه کرد و لبخند زد .
ازش خواستم تا نقاشی هر پرنده ای که از کنار پنجره ی کلاسش می گذره رو برام بکشه .
بعد از یک ساعت نقاشی کردن ، وقتی دفترشو دیدم زیر نقاشیش نوشته بود :
" کاش می شد با همین مداد رنگی صدای پرنده رو هم ضبط کرد . "
....
پ.ن : زندگی جز لذت پرواز نیست !
پ.ن : در جهان کس نیست کو داغی ندارد از فراق
کاج فرقت را هزاران داغ دل بر جان بدی