دل آرام



بایگانی

!Je suis tellement impatiente de l'amour

شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

« شبی کاش چون شاعران قدیمی ،
شب گیسوان تو را
می سرودم...»




۱.
امتحان موازنه ی انرژی بود...مثل بقیه ی امتحان های مهندسی شیمی
که چهار تا عدد را می دهند ضرب کنید در هم و بر هم! و بعدش یه هفده
میدن بهتون بی خود و بی جهت...
درست آخر جلسه فهمیدم سیستم ها SI بوده و من طبق معمول
حواسم نبوده!

با خودکار قرمز نوشتم :
اشتباه در جواب به خاطر بی لیاقتی اعداد است
نویسنده فهمیده چه کرده!!!

اعتراف می کنم...هیچ وقت هیچ مساله ای را - ساده ترینش را هم- کامل حل نکردم!
راه حل را که می فهمیدم دیگر تا آخر نمی رفتم ...

آی که اگر بگویم حالا زندگی ام هم درست همینجور است...
راه حل را که فهمیدم...


۲. اگه هیچ رازی نداشته باشین...هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنین!
البته این را شنیده ام...خودم هرگز امتحان نکرده ام!

۳. گاهی میشه مزید اطلاع معشوق بود
ولی در عین حال مطیع و سر به راه:

سعدی آن نیست...ولیکن ، چو تو فرمایی...هست!

۴. یعنی چه که وسیع باش و تنها!
آخه اینم شد نصیحت؟
شاید اصلا به همین خاطره که ایران با این همه گشادی اش
برای همه مون تنگه انگاری!
دست روی دل هر کسی میگذاری...آی ناله داره...
همه با هم اند و در عین حال هم تنهان!

بعضی هم با اعتماد به نفس میگن که 
« چون کرگدن تنها سفر خواهیم کرد»..که البته از نظر من بلامانع است
اما بهتره یه بار هم مثل آدم سفر کنن..شاید دوست داشتن!

۵.  برایم چایی آورد‌ !
نشستم به حرف هایش گوش کردم...
نمی دونم چرا اینبار دلم می خواست چایی رو توی نعلبکی بریزم!
و قند رو توی چایی بزنم
و سنتی باشم!
چایی که تمام شد
حرفش را قطع کردم..
گفتم اگر فحش هم به من میدی...دو تا پشت سر هم بده!

۶. توی اردو بودیم...یه روستای خیلی پرت توی مرز فرانسه و ایتالیا
توی یه خونه...وقتی داشتیم اونجا رو ترک می کردیم
دوباره خنگ شدم..توی دلم گفتم : یعنی من دوباره اینجا بر می گردم؟!!
صد کیلومتر که دور شده بودیم..یهو یادم اومد که دست گل رو به آب دادم و
کاپشن و تمام محتویات اعتباری داخلش رو جا گذاشتم توی همون خونه..
یه بیست کیلومتری داشتم نقشه می کشیدم که چه جوری به گروه بگم.
همه خسته و درب و داغون و دلشون می خواست زودتر برسن فرودگاه و ...
خلاصه از صد و بیست کیلومتری بود که برگشتیم.
عجیب این که هیچ کس بهم فحش نداد. حتی لبخندشون
هم قطع نشد! ... تازه گفتن : خوب شد توی سیصد کیلومتری یادت نیافتاده!

یادمه با هزار زور و زحمت واسه بچه ها اردو جور می کردم ایران که بودم.
از این نامه بگیر به اون بده....!
رفتار بچه ها یه جوری بود که همیشه آخرش پشیمون می شدم!

۷. اخیرا یاد گرفته ام : از چیزی خوشم نیاد و نگم . از چیزی خوشم بیاد و بگم!

۸۶/۰۹/۱۷

نظرات (۱۰)

آقا خیلی قشنگ نوشتی! بخش اولش که خیلی به دل نشست.
شده مثل این یارو افشین قطبی مربی جدید پرسپولیس که از خارجه(!) اومده و اینجا همه مرید جمال و خصال این مربی ایرانی ـ اجنبی شدند!!
امروز تو تاکسی نشسته بودم  مجری محترم رادیو جوان که سنی هم ازش گذشته بود!! با  آب و لعاب خاصی (که حاصل آبی بود که از لب و لوچش راه افتاده بود) داشت از همین آقای افشین خان تعریف می کرد که مثل مربی های ما پرخاشگر نیست و  با ادبه و حرفه ای عمل می کنه و ... دو ساعت گفت و گفت ...
آخرشم گفت افشین خان تو یه پهلوونی..
که صدای راننده تاکسیه هم در اومد دیگه
.
اینا همش درسته و  واقعی و غیر قابل انکار...
ولی محمد
من نمی دونم چرا به قول دکتر پیشوایی کهیر میزنم وقتی اینجور مقایسه ها رو با آدمای اون ور آبی میشنوم...
شاید به خاطر همون ۷۰ درصد غیر منطقیمه...
نمی دونم
۱۷ آذر ۸۶ ، ۱۳:۵۸ خرچنگ زاده
با اجازه مجری برنامه
آقا فطرس کدوم اون ور آبی اخوی. اون هم یه ایرانیه مثل من و تو. فرقش اینه که تو یک خانواده آدم حسابی بزرگ شده و محیط زندگی اش احتمالا آرام بوده. و گرنه هم اون ایرانیه هم اون مربی مشهدیه اسمش چی بود میثاقیان لمپن!
حالا من هم کاری ندارم که ممکنه اغراق هم بشه ولی دو سه تا مصاحبه اش رو گوش دادم و خوندم این ور اون ور بین مربی های ایرانی خیلی با ادب تره.
با اجازه مجری برنامه
آقا خرچنگ زاده عزیز منم عرض کردم اجنبی ـ ایرانی!
در ضمن شما که مصاحبه ی ایشونو گوش کردید احتمالا تکرار بی مهابای "سازماندهی"  در صحبتهای ایشون، اعصابتونو خرد نکرده!؟
این واژه رو خودش می گفت تو برنامه نود از عادل خان یاد گرفته!!
حالا فرض کن هرجا می ره ۴تا از این کلمه ها بهش یاد بدن
تو مصاحبه هم تا فارسیش تموم میشه! زود چند تا حرف مودبانه که احتمالا معنیشو نمیدونه میذارن تو دهنش تا اونم با لهجه اصیل ایرانی(!) تلاوت کنه!!
همین اتفاق اگه هفته ای حداقل ۲بار بیفته(که می افته)،
به قول محمد
مربی با ادب و حرفه ای ما بعد از چند ماه آماده ست!!!
سلام جواد جون

من نفهمیدم این نوشته ام چه ربطی به افشین جان داشت
نکنه فکر کردی با این دکتر قطبی فامیله و بند اول رو به ایشون
نسبت دادی‌؟‌ :دی

اما اگه منظورت بند ۶ هستش که باید بگم
شرمنده که باعث کهیر زدن شدم
اما اگه سر من رو ببرن بذارن کف خیابون ولیعصر
بازم نظرم همینه!

من توی این مدت حتی یک بار به هیچ چیز اینا غبطه
نخوردم جز به شعور در برخورداشون..چیزی که توی
ایران نه از بچه های دانشکده ،نه  از بالا بالا ها هم به صورت
عمومی ندیدم!
حالا اگه می خوای نگم اینو ... باشه. به خاطر تو نمی گم.
اما متاسفانه حقیقت داره .

اما این که می گی جزو ۷۰ درصد غیرمنطقیه...
به خط آخر بند ۵ ارجاعت می دم.

ایام عزت مستدام
۱۸ آذر ۸۶ ، ۰۱:۰۸ خرچنگ زاده
آفرین محمد. تصدیق می کنم دی:
چه موسیقی قشنگی! یه کم راجع بهش توضیح می دی؟
:دی
سلام محمد
بله حق با شماست حقیقت داره منم که گفتم...
اما نه با این غلظت و نه اینقدر گسترده!
.
من نمیگم نگو
میگم یه جوری بگو که...
.
تازه این افشین خان هم تا حالا تیمش نباخته
یه چند بار که پشت سر هم ببازه و بهش فحش و بد و بیرا بگن و در آستانه اخراج باشه معلوم میشه چقدر پهلوونه!!

شاید اونایی که آدم باید به شعور در برخورداشون غبطه بخوره هم همینطورین!
یعنی تیمشون نباخته!
کسی هم بهشون نگفته بالا چشمت ابرو!
و الا خدا رو چه دیدی شاید اگه کسی بیاد از موضع قدرت باهاشون حرف بزنه و چهره واقعیشونو به همه نشون بده از کنارش صدتا بولینگر(رئیس دانشگاه کلمبیا) دربیاد!!!
آبیییییتتتتتتتتتتتتته !
قرمزها سوسکن ! :دی
۲۱ آذر ۸۶ ، ۰۹:۲۳ اونی که همیشه می آد..
سلام...با ۲ موافقم.....خیلی ی ی ی ی.......اما من هم امتحان نکردم......یعنی دیگه نمی شه......برای امتحان کردنش باید از همون لحظه آغاز تنفس شروع کرد....وقتی هنوز دو تا بالتو از دست ندادی و جاش دو تا دست هدیه نگرفتی..... در ست همون وقتی که نگاهتو از مامان می دزدی که...........

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی