دل آرام



بایگانی

۲۹ مطلب در آبان ۱۳۸۴ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نه حسرت سیم و زر برایم مانده ا‌ست
نه باغ‌ِ هزار در برایم مانده است
دارایی من دلی‌ست سرسبز ز عشق
این مزرعه از پدر برایم مانده است

پ.ن : دیشب خواب دیدم همه غرق شده ایم!..به نوبت!
می گفت: نشانه است که نجات یافته اید!
استاد ساده لوح با این همه جراحت مرا به سلامت نفس می شناسد!

پ.ن: هوا را تیره می دارد...ولی هرگز نمی بارد....

۲ نظر ۲۴ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم!
چو گلدان خالی لب پنجره ،
پر از خاطرات ترک خورده ایم!
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم...
اگر داغ شرط است ما برده ایم!
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم!
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم!
گواهی بخواهید: اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم!
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم!

پ.ن ۱: قهرا همین زندگی گالیوری ۴ ساله است که ادامه یافته و مثل اجرام آسمانی بختک خاطرات شده است!.....خبری یا سوالی..نه امری است!...استفهام اثباتی است!

بعضی مفاهیم هستند...که در آغاز دلیل نمی خواهند اما اگر محتاج دلیل شوند نمی توانی با چوب خشک حوصله (آن هم با فرار از جلو!) طردشان کنی..انکار وجودشان!

 پ.ن۲ : این سخن مسیح  با حروف درخشان ناگاه در ذهنم نقش بست:

«آن ها که کورند ، گناهی ندارند!»

خداوندا !
 آیا به خاطر ماست که شب را این چنین زیبا آفریده ای؟...!

 این تردید و ابهام مرا دیوانه میکند!!

۱ نظر ۲۲ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بودم بسی به عشق و وفایت *، امیدوار....

پ.ن :‌ وفاتت...!

۹ نظر ۲۲ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

۶ نظر ۲۱ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۰ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

علی رغم تلاش شبانه روزی دوستان مشفق!
و همکاری صمیمانه ی بلاگ اسکای
نتوانستند ما مرحوم شویم!

  

پ.ن: به همین زوی یکسال گذشت...این به قول دوستان: حدیث نفس!

دکتر بزرگمهری می گفت: رنگ و روی بلاگت باز شد!...(هیچ کس) جان هم قبلا همین را گفته بود...دلیل ننوشتنم هم باری به هر صورت همین بود!         

۳ نظر ۲۰ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۰ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حاشیه رفته ایم!!

و در تمام راه

سکوت

حلق آویز هرزگی واژه ها بود…

 

اما

بخت که یار باشد

با گذری دشوار از این فصل خستگی

می خواهم صورتی مرتب کنم از تمام معجزاتی که اتفاق افتاده است!!!

سردار آموزش و پرورش جولیوس می گوید:

نخبه های کشور متدین نیستند!

این دوست احمق ما نمی داند در تمام صحنه های درخشان این کشور

تمام خلاقیت ها و موفقیت ها با فکر مردانی رقم خورده که

از بهترین استعدادهای دوران خود بوده اند..

امثال بهشتی و چمران و …

البته شاید حضرت سردار جز جولیوس متدین دیگری نمی شناسد!

حق دارد بنده ی خدا!

 

وزیر قبلی در بیست و چند سال وزارت

هنوز هم خانه ی کارمندی سال های جوانی را دارد!

و البته مافیای نفت است!

و این سردار منتخب جولیوس

در شش سال ،‌ چهارصد و چهل میلیارد تومان فقط درآمد داشته!

و  البته باید با مافیای نفتی مبارزه کند!

 

در تایید صحبت این آقا مبنی بر هوش سیاسی فوقالعاده جولیوس

همین بس که بعد از هفتاد و چند روز بحث و بررسی

یکی را معرفی کرد که به مرحله ی رای اعتماد هم نرسید!!

۸ نظر ۲۰ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

روز آخر ماه رمضان است..
برای من ماه رمضان عجیبی بود،
سفره ی بی تکلف و چای داغ مادربزرگ!
بیشتر ، مزه ی حجة الوداع میداد!
این سخن را تنها من و تو می فهمیم..
تمام این سختیها برای رضایت توست
و هر چه هست تمام، محبت توست...
و من کوچه کوچه این هفت شهر عاشقی را خواهم گشت..
فرصت محدود و مصاحبت کوتاه!
و دلها به محبتت امیدوار و به عهدت پایبند...
باید برویم، بادها منتظرند
همچون دل‌ِ غنچه وقت تنگی داریم



* خدایا!
برای ما جز رضای تو آرزویی نمانده است
و جز ان تنصر الله ینصرکم ..ت هدفی!
و جز به یاری و محبتت نیست که توفیق یابیم!
به قصور خود بیش از همه وقت معترف
و به لطف و رحمت بیش از همه وقت امیدوار!
اللهم اهل الکبریاء و العظمه
و اهل الجود و الجبروت...





این شعر بسیار زیبا از «سید» هم هدیه ای از طرف روح بزگوارش
به مناسبت عید فطر!(پیشاپیش تبریک می گویم)
بیشترین دلخوشی دیده‌ام     منظره ی  کوه دماوند بود
روح‌ِ من از روز ازل لهجه داشت  «گند» مکان در نظرم «قند» بود!!!
مزد من از چشم شما اشک ناب  وز دگران د‌ِشنة لبخند بود
پاسخ فریاد زلال‌ِ شما                چرخش شلاق و کمربند بود
حرف شما حرمت استاد و علم    تکیه بر آیات خداوند بود
امر به حق‌جویی و صدق و صفا    نهی ز مکاری و ترفند بود
جان و دلم رودکی‌ِ اشتیاق         خواهشتان قلب سمرقند بود
گرچه جدا می‌شوم از جمعتان     پای دلم بسته ی  پیوند بود
حق‌طلبی سخت‌ترین «واحد» است!
واحد سختی که خوشایند بود
خوش «محک تجربه» را یافتید      این هم از الطاف‌ِ خداوند بود
حق‌طلبان: زمرة شایستگان       بوده و هستند ، و خواهند بود
من که شدم «صفر» در این آزمون   نمرة «اخوان صفا» چند بود؟؟!!

 

۲ نظر ۱۲ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
نه مجنونم که دل بردارم از دوست...

۴ نظر ۱۱ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
یکی تفریط و دیگری افراط...مردان فضیلت!..آنها که به قول آلبر کامو:
«شما که دکان فضیلت باز کرده اید و مثل دختری که خواب
عشق می بیند آرزوی امنیت دارید!
ولی با این همه در وحشت خواهید مرد!
بدون اینکه حتی بدانید که در همه ی عمرتان دروغ گفته اید!
شما می خواهید درباره ی کسی حکم کنید که بی حساب رنج برده است
و هر روز با هزار زخم تازه از تنش خون می چکد!
...
متاسفم،واقعا متاسفم!
این نتیجه ی معاشرت همه روزه با شماست!!!
زن و شوهر های پیر یک اندازه مو توی گوششان دارند!..از بس که به هم شبیه شده اند!
اما نترس!!!
من در دهنم را می بندم! و حرفم را پس میگیرم!
فقط این را می گویم:
نگاه کن..این قیافه را می بینی؟
باشد..خوب نگاهش کن..
عالی است..
حالا بدان که قیافه ی دشمنت را دیده ای! »

پ.ن : برایتان تا سر صحنه ی هفتم نوشتم..
من نیز از این همه تمکین بی تاب شده ام!
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت:ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی!
چه شکرهاست در این شهر  که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی!!!
۱۱ نظر ۱۰ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۹ آبان ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و اگر خفه ام کنند
سازش نخواهم کرد
وحقیقت را قربانی مصلحت نمی کنم
و اما آن قوم-اگر موفق شوند و مرا بر دار کشند
و یا همچون عین القضاة شمع آجین کنند
 یا مانند ژور دانو در آتشم بسوزانند

حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دلشان خواهم گذاشت!

                                                                      
پ.ن: به یاد آن معلم شهید!
پ.ن: حسرت آه را نیز...

۴ نظر ۰۹ آبان ۸۴ ، ۰۰:۳۰